کلمه جو
صفحه اصلی

تراز


مترادف تراز : هم سطح، هموار، آلت سنجش همواری سطح، سطح نما، آرایش، زینت، زردوزی، نقش ونگار، بالانس، تساوی، تعادل، مفاصاحساب، میزان، موازنه، صنوبر

متضاد تراز : ناهموار

فارسی به انگلیسی

balance, level, adornment, decoration, even, flush, spirit level

level, balance, adornment


flush, even, level, spirit level


فارسی به عربی

اهانة , تدفق , مستوی , میزان

مترادف و متضاد

slight (اسم)
تراز، تحقیر، بی اعتنایی، شخص بی اهمیت

level (اسم)
میزان، سطح، تراز، سویه، یک دست، هم تراز، سطح برابر، هدف گیری، الت ترازگیری، ترازسازی

balance (اسم)
میزان، تعادل، توازن، ترازو، تراز، موازنه، تتمه حساب

surface (اسم)
بیرون، نما، سطح، تراز، رویه

flush (اسم)
تراز

surface plate (اسم)
تراز، تراز فلزی یا اهنی

اسم ≠ ناهموار


هم‌سطح، هموار


آلت سنجش همواری سطح، سطح‌نما


آرایش، زینت


زردوزی، نقش‌ونگار


بالانس، تساوی، تعادل، مفاصاحساب، میزان، موازنه


صنوبر


۱. همسطح، هموار
۲. آلت سنجش همواری سطح، سطحنما
۳. آرایش، زینت،
۴. زردوزی، نقشونگار
۵. بالانس، تساوی، تعادل، مفاصاحساب، میزان، موازنه
۶. صنوبر ≠ ناهموار


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- آلتی است که بتوسط آن پستی و بلندی سطحی را معلوم کنند و آن انواع مختلف دارد. یا تراز آبی . عبارت است از لوله ای فلزی که دو سر آن شیشه یی و دارای مایع رنگین است و آنرا بر روی سه پایه قرار دهند و چوبهای دیگری در مقابل نگاه میدارند و بیننده با نقاط هم سطح هم ترازی روی چوبها نشان نماید تابدان وسیله اختلاف ارتفاع دو نقطه را بدست آورند. این تراز در نقشه برداری و راهسازی و غیره مورد استفاده دارد . یاتراز هوائی . آلتی که برای تعیین افقی بودن سطوح مختلف از آن استفاده کنند و عبارتست از یک لول. شیشه یی سر بسته که در آن مایع رنگینی ریخته اند باندازه ای که کاملا پر نشود و حبابی از هوا در آن باقی بماند چون بر روی سطح زمین قرار دهند اگر سطح مورد آزمایش کاملا افقی نباشد حباب هوا بچپ یا راست میل کند و بدان وسیله تراز کنند. ۲- مبلغی بعنوان اختلاف مبلغ بدهکار و بستانکار حساب که در آخر صورت حساب در پایان ستونی که جمعش کمتر است نویسند و در نتیجه جمع دو ستون مساوی یکدیگر گردد. ۳- ( دام پروری ) پیمان صاحب گوسفند و بز با کسی که آنها را برای مدت معینی باو می سپارد. بر حسب چنین پیمانی محصول و نتایج حیوانات مزبور بین طرفین تقسیم میشود.
بیماری گوسفند که در حال کشد . یا موت ناگهانی .

فرهنگ معین

(تَ ) (اِ. ) ۱ - زینت . ۲ - نقش و نگار پارچه . ۳ - ابزاری در بنُایی که به وسیلة آن ناهمواری سطح چیزی را مشخص می کنند. ۴ - مانده ، تتمه . ۵ - تفاوت بین کل اقلام بستانکار و بدهکار در هر حساب (حسابداری ).
( ~. ) [ په . ] (اِ. ) پارچة ابریشمی .

(تَ) (اِ.) 1 - زینت . 2 - نقش و نگار پارچه . 3 - ابزاری در بنُایی که به وسیلة آن ناهمواری سطح چیزی را مشخص می کنند. 4 - مانده ، تتمه . 5 - تفاوت بین کل اقلام بستانکار و بدهکار در هر حساب (حسابداری ).


( ~.) [ په . ] (اِ.) پارچة ابریشمی .


لغت نامه دهخدا

تراز. [ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) رشته ریسمان خام. ( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). رشته ریسمان خام و تار ابریشم. ( انجمن آرا )( آنندراج ). ابریشم خام. ( ناظم الاطباء ) :
به جهد گر بجهانی ز سر کوه بکوه
به دود گر بدوانی ز برّ تار تراز.
منوچهری.
بچپ و راست مدو، راست برو بر ره دین
ره دین راستر است ای پسر از تار تراز.
ناصرخسرو.
ورجوع به تار تراز شود. || جمال و زیبائی.( ناظم الاطباء ). علم جامه. ( فرهنگ رشیدی ) ( غیاث اللغات ). بمعنی علم و جامه خصوصاً. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نقوش جامه. ( غیاث اللغات ) :
تراز زرین بر جامه ملوک بود
که ماند او را زرین تراز بر دیوار.
عنصری ( از انجمن آرا ).
|| بمناسبت عَلَم جامه ، مطلق زینت و آرایش را نیز گویند. ( فرهنگ رشیدی ). زینت و آرایش عموماً. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). مجازاً، زینت و آرایش. ( غیاث اللغات ). زینت و آرایش. ( ناظم الاطباء ) :
غزلی خوان چو حله ای که بود
نام خسرو برو بجای تراز.
فرخی.
|| سجاف جامه و طراز آستین و گریبان و زینتی است که قبل از این می کردند. رجوع به طراز شود. || درخت صنوبر. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ). || مرحوم دهخدا در این بیت ، برابری و تعادل معنی کرده اند :
کرد از گل تراز را پاسنگ
تا شکر بدْهدش برابر سنگ.
سنائی.
- هم تراز ؛ برابر. همشأن. دو کس که در مقام و منزلت یا قدرت و قوت برابر باشند، همپایه و هم قوت. رجوع به ترازو ( هم ترازو )، و بهمه معانی رجوع به طراز شود.

تراز. [ ت َ ] ( نف مرخم ) مخفف ترازنده. زیبا و نیکو کننده. زینت و جمال دهنده. سازنده و کارساز :
هیچ شه را چنین وزیر نبود
مملکت دار و کار ملک تراز.
فرخی.
- درع تراز ؛ سازنده درع و جوشن :
ز چین زلف مه نیکوان چین و تراز
همیشه سلسله ساز است باد ودرع تراز.
قطران ( از انجمن آرا ).
- سپاه تراز ؛ سپاهسالار. نگهدارنده و سازمان دهنده سپاه. فرمانده سپاه و لشکر :
ندیده هیچ حصاری چو تو حصارگشای
ندیده هیچ سپاهی چو تو سپاه تراز.
قطران.
- نقش تراز ؛ سازنده نقش و نگار. نقاش :
چو آهوان ختن آن چراست مشک فشان

تراز. [ ت َ ] (اِ) (اصطلاح فیزیک ) اسبابی است که بوسیله ٔ آن سطوح افقی را می توان تشخیص داد، برای تعیین اختلاف ارتفاع دو نقطه نیزبکار میرود. از اقسام آن تراز آبی ، تراز هوائی و تراز بنائی است . تراز آبی از دو لوله تشکیل یافته که بیکدیگر مربوطند و داخل آنها مملو از آب میباشد، سطح آب در هر لوله بواسطه ٔ خاصیت ظروف مرتبطه در روی یک سطح افقی است . تراز هوایی لوله ٔ خمیده ایست که در داخل آن مایع سریعالحرکتی ریخته اند و حباب هوائی نیز درداخل مایع در حرکت است ، چون آلت را بر روی سطح افقی قرار دهند در منتهی حد انحنا که علامتی دارد میایستد. تراز بنائی مثلثی است متساوی الساقین که از رأس آن شاقولی آویخته شده که چون قاعده ٔ مثلث بر سطح افقی قرار گیرد انتهای شاقول بر وسط قاعده واقع میگردد.


تراز. [ ت َ ] (اِ) اختلاف دارایی و بدهی در حساب . بالانس . (فرهنگستان ).


تراز. [ ت َ ] (اِ) حاصل جنسی که از گاو و گوسفند و بز و گاومیش ماده ،عاید صاحب آن شود، چنانکه به تراز دادن گاو و گوسفند و غیره ، دادن آنها بکسی ، با شرط آنکه او سالی فلان مقدار روغن و غیره بصاحب آن بپردازد. دندانی دادن .


تراز. [ ت َ ] (ع اِ) بیماری گوسفند که درحال کُشَد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || موت ناگهانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (المنجد).


تراز. [ ت َ ] (نف مرخم ) مخفف ترازنده . زیبا و نیکو کننده . زینت و جمال دهنده . سازنده و کارساز :
هیچ شه را چنین وزیر نبود
مملکت دار و کار ملک تراز.

فرخی .


- درع تراز ؛ سازنده ٔ درع و جوشن :
ز چین زلف مه نیکوان چین و تراز
همیشه سلسله ساز است باد ودرع تراز.

قطران (از انجمن آرا).


- سپاه تراز ؛ سپاهسالار. نگهدارنده و سازمان دهنده ٔ سپاه . فرمانده سپاه و لشکر :
ندیده هیچ حصاری چو تو حصارگشای
ندیده هیچ سپاهی چو تو سپاه تراز.

قطران .


- نقش تراز ؛ سازنده ٔ نقش و نگار. نقاش :
چو آهوان ختن آن چراست مشک فشان
چو بت گران تراز این چراست نقش تراز؟

قطران (از انجمن آرا).



تراز. [ ت َ / ت ِ ] (اِ) رشته ٔ ریسمان خام . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). رشته ٔ ریسمان خام و تار ابریشم . (انجمن آرا)(آنندراج ). ابریشم خام . (ناظم الاطباء) :
به جهد گر بجهانی ز سر کوه بکوه
به دود گر بدوانی ز برّ تار تراز.

منوچهری .


بچپ و راست مدو، راست برو بر ره دین
ره دین راستر است ای پسر از تار تراز.

ناصرخسرو.


ورجوع به تار تراز شود. || جمال و زیبائی .(ناظم الاطباء). علم جامه . (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ). بمعنی علم و جامه خصوصاً. (انجمن آرا) (آنندراج ). نقوش جامه . (غیاث اللغات ) :
تراز زرین بر جامه ٔ ملوک بود
که ماند او را زرین تراز بر دیوار.

عنصری (از انجمن آرا).


|| بمناسبت عَلَم جامه ، مطلق زینت و آرایش را نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). زینت و آرایش عموماً. (انجمن آرا) (آنندراج ). مجازاً، زینت و آرایش . (غیاث اللغات ). زینت و آرایش . (ناظم الاطباء) :
غزلی خوان چو حله ای که بود
نام خسرو برو بجای تراز.

فرخی .


|| سجاف جامه و طراز آستین و گریبان و زینتی است که قبل از این می کردند. رجوع به طراز شود. || درخت صنوبر. (جهانگیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). || مرحوم دهخدا در این بیت ، برابری و تعادل معنی کرده اند :
کرد از گل تراز را پاسنگ
تا شکر بدْهدش برابر سنگ .

سنائی .


- هم تراز ؛ برابر. همشأن . دو کس که در مقام و منزلت یا قدرت و قوت برابر باشند، همپایه و هم قوت . رجوع به ترازو (هم ترازو)، و بهمه ٔ معانی رجوع به طراز شود.

تراز. [ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) شهری است در ترکستان که منسوب است بخوبان ، و معرب آن طراز باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). شهری است از ترکستان نزدیک اسپیجاب . (فرهنگ رشیدی ). شهری است از ترکستان . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شهری است از ترکستان که اهل آن بکمال حسن شهره ٔ آفاق اند. (غیاث اللغات ) :
یاد باد آن شب کآن شمسه ٔ خوبان تراز
بطرب داشت مرا تا بگه بانگ نماز.

فرخی .


همچنین عید بشادی صد دیگر بگذار
با بتان چگل و غالیه زلفان تراز.

فرخی .


اگر نگشت هوا جای آهوان ختن
وگر نگشت زمین جای بتگران تراز.

قطران (از انجمن آرا).


چو آهوان ختن آن چراست مشک فشان
چو بتگران تراز این چراست نقش تراز؟

قطران (از انجمن آرا).


ز چین زلف مه نیکوان چین و تراز
همیشه سلسله ساز است باد و درع تراز.

قطران (از انجمن آرا).


سخنم ریخت آب دیو لعین
به بدخشان و جام و تون و تراز.

ناصرخسرو.


رجوع به طراز شود.

فرهنگ عمید

۱. ابزاری که به وسیلۀ آن پستی و بلندی سطح چیزی را معلوم می کنند، و آن عبارت از یک لولۀ شیشه ای است که مایعی با یک حباب هوا در آن وجود دارد و آن را در یک قاب یا پایۀ چوبی یا فلزی قرار داده و هرگاه آن را روی یک سطح افقی و هموار بگذارند حباب هوا در وسط تراز می ایستد و اگر در جای ناهموار و پست و بلند بگذارند حباب هوا به طرف راست یا چپ می رود.
۲. (بانکداری ) مبلغی معادل اختلاف بدهکار و بستانکار در حساب.
۳. [قدیمی] زردوزی جامه.
۴. [قدیمی] پارچۀ ابریشمی.
۵. [قدیمی] نقش ونگار پارچه.
۶. [قدیمی] زینت، آرایش.
* تراز کردن: (مصدر متعدی )
۱. معلوم کردن پستی وبلندی سطح چیزی به وسیلۀ تراز.
۲. هموار ساختن و برابر کردن پستی وبلندی سطح زمین یا چیز دیگر.

۱. ابزاری که به‌وسیلۀ آن پستی و بلندی سطح چیزی را معلوم می‌کنند، و آن عبارت از یک لولۀ شیشه‌ای است که مایعی با یک حباب هوا در آن وجود دارد و آن را در یک قاب یا پایۀ چوبی یا فلزی قرار داده و هرگاه آن را روی یک سطح افقی و هموار بگذارند حباب هوا در وسط تراز می‌ایستد و اگر در جای ناهموار و پست و بلند بگذارند حباب هوا به طرف راست یا چپ می‌رود.
۲. (بانکداری) مبلغی معادل اختلاف بدهکار و بستانکار در حساب.
۳. [قدیمی] زردوزی جامه.
۴. [قدیمی] پارچۀ ابریشمی.
۵. [قدیمی] نقش‌ونگار پارچه.
۶. [قدیمی] زینت؛ آرایش.
⟨ تراز کردن: (مصدر متعدی)
۱. معلوم کردن پستی‌وبلندی سطح چیزی به‌وسیلۀ تراز.
۲. هموار ساختن و برابر کردن پستی‌وبلندی سطح زمین یا چیز دیگر.


دانشنامه عمومی

تراز، ابزار اندازه گیری برای تشخیص افقی (تراز) یا عمودی (شاغول) بودن سطوح است. انواع مختلفی از تراز توسط نجارها، سنگ تراشان، بناها، نقشه بردارها، عکاسان و فیلمبرداران استفاده می شود.
بسیاری از تلفن های همراه امروزی مجهز به تراز هستند که با استفاده از شتاب سنج گوشی کار می کنند.
ترازهای اولیه دارای استوانه ای شیشه ای یا قوس بسیار کم و قطر داخلی ثابت در هر جهت بودند. این استوانهٔ شیشه ای بطور ناکامل با مایعی پر می شد بطوری که حبابی در آن باقی بماند. قوس اندک اوله به سمت بالا باعث می شد که حباب بتواند در وسط کوله، بالاترین نقطه ثابت بماند.
برای بررسی دقت یک تراز نیازی به سطحی کاملاً افقی نیست. تراز را روی سطحی مسطح و تقریباً صاف می گذاریم و آنقدر می چرخانیم تا حباب دقیقاً در وسط لولهٔ شیشه ای قرار گیرد. سپس تراز را دقیقاً ۱۸۰ درجه می چرخانیم. اگر حباب دقیقاً در وسط لوله قرار گرفت تراز کالیبره است.

1-مَرتبه 2-درجه | برای بیان مرتبه یا عنوان یک فرد یا یک شئ


دانشنامه آزاد فارسی

تَراز (level)
اسبابی برای یافتن سطح افقی یا تنظیم افقی سطوح در نقشه برداری، ساختمان سازی، و باستان شناسی. متشکل از لوله ای شیشه ای است که با مایعی رنگی و حبابی از هوا پر شده است. این لوله در قاب درازی قرار دارد. وقتی لوله در حالت افقی باشد، حباب هوا وسط آن خواهد بود.

فرهنگستان زبان و ادب

{alignment} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] نحوۀ قرار گرفتن متن در صفحۀ وب یا بر صفحۀ کاغذ
{level , spirit level} [مهندسی نقشه برداری] وسیله ای ساده برای مشخص کردن امتداد افقی در یک نقطه

واژه نامه بختیاریکا

نگهداری در مقابل بهره برداری؛ گونه ای معامله که طی آن احشام خصوصا رمه جهت استفاده و البته نگهداری بصورت نیمه ای واگذار میگردند؛ قرض دادن چندگاو یاگوسفند به مستمند تا درمقابل نگهداری آنها از فرآورده های آنها استفاده کنند.
میزُم

جدول کلمات

بالانس

پیشنهاد کاربران

ریشه ی واژه ی #ترازو #تراز ✅

این واژه از بن درمک یا دارماق به مفهوم عمق ایجاد کردن ( درو کردن - داغان کردن - چیدن - جدا کردن ) است
فعل اصلی این واژه دارتماق است
#دارتماق - #dartmaq : کشیدن - وزن کردن - در آوردن - جدا کردن - مکیدن - آرد کردن
تورکجه فارسجا Daşqın s�zl�y�
♻️♻️
از مفهوم عمق درست کردن دریدن و پنجه زدن نسبت داده شده به فشار دادن و به معنی وزن کشیدن مورد استفاده واقع میشود. 🛑
از مفهوم دریدن به خورد کردن آسیاب کردن و از مفهوم درمک ( کشیدن گیاه یا هر چیزی به سمت خود ) به معنی مکیدن گفته شده.
ترازو
تارتیجی
تاریزی
حرف *ت* و *جی* برای راحتی تلفظ و جایگزینی ز در واژه
و به معنی وزن کش مورد استفاده واقع میشود
به صورت ترزی - #tərəzi در ترکی مورد استفاده واقع میشود.

این واژه به صورت ترازو وارد فارسی شده.
متن زیر را بخوانیم :

/لغت تراز به معنای همسطح هموزن balance از ریشه تر به معنای وزن کردن ساخته شده که آنرا در انگلستان tare و در ارمنستان տարա tara میخوانند و با واژگان ترازو ( وزن کننده ) و ترازمان ( تعادل ) همخانواده است. /

مشهود است که از طریق وسیله ی وزن کش که خصوصیت تعادل داشته به معنی تعادل سازی به صورت #تارازلاماق - #tarazlamaq مورد استفاده واقع شده. ⏺

وسیله بنایی - زینت، آرایش - در فارسی امروزه معادل طراز است!
طراز: برابری، مساوات، معادل - طبقه، ردیف، سطح، مرتبه
مثل: معادل و هم طراز

طراز معنی واقعی است یعنی اورانیوم غنی شده تراز یعنی بمب اتم یعنی 5 1

تراز آهنربایی
تراز آهنربایی پرکاربردترین ابزار لوله کشی به حساب می آید. نیروی مغناطیسی آن امکان قرار دادن تزار در هر وضعیتی را بدون ایجاد خطر و امنیت کامل میسر می سازد. یکی از ویژگی های این نوع تراز این است که نیازی به نگه داشتن آن نیست و دو دست لوله کش برای انجام سایر کارها آزاد است. خاصیت آهن ربایی بر روی لوله های مسی عمل نخواهد کرد اما می توانید تراز را بر روی پره های رادیاتور قرار دهید.

یکدست و هماهنگ

و اینک کمی افزون تر و ویژه تر : این واژه کاربرد هایی چند داشته و در جایگاه و حرفه های چندگانه بکار گرفته میشود ، از علم اقتصاد گرفته تا مهندسی عمران ، مانند [ تراز حُبابی ، تراز دیجیتالی ، تراز لیزری ، تراز مغناطیسی ، تراز شاقولی ، تراز آبی و. . . ] که این دو گونه آخر در مصر باستان کاربرد ویژه ای داشتند ، از گونه ( آبی ) برای ( هم کف یابی ) پِی های اَهرام و از گونه ( شاقولی ) برای ( هم کف سازی ) دیوار های آنها بهره گرفته می شده ، به همین اندازه بسنده کرده و وارد ریزه تر های فنی نمی شوم ، خودِ بنده هم سال هاست در شاخه های فنی و هنری از چند نمونه دیگر هم بهره می گیرم ، سخن مرا بس. [ خجسته و خُرسند باشید )


هدایت کننده ی پنهان

واژه یِ ( ( تراز ) ) از کارواژه ای در زبان پارسی میانه به دیسه یِ ( ( ترازینیدن ) ) به معنای ( ( وزن کردن ) ) گرفته شده است که در پارسی کنونی به دیسه یِ ( ( ترازیدن ) ) درآمده است و واژگانی همچون ( ( ترازو ) ) از آن برآمده است.
آنچه از فروکاهیِ این واژه برمی آید چنین است:
1 - تَر:پیشوندِ کارواژه در زبان پارسی. . . برای نمونه ( ( تَروینیدن ) ) از کارواژه های پارسی میانه به معنی ( تسخیر کردن، پیروز شدن، چیره شدن ) :تَر در این کارواژه ها همان کارایی را دارد که در تَرِ نشانه یِ سنجش و مقایسه می بینیم بمانند بَرتر، سنگین تَر، . . .
2 - آزیدن:گونه یِ دیگرِ کارواژه ( ( آختن ) ) می باشد با بُن کنونیِ ( آز ) که به معنای ( ( کشیدن، بیرون کشیدن، برکشیدن ) ) می باشد:نمونه های از این دست در پارسی به فراوانی یافت می شود که کارواژه به گونه یِ بُن کنونی آن سِتاک یابد: ( گوییدن/گفتن، آمیزیدن/آمیختن و. . . )
می توان کارواژه ( ( تَرآختن ) ) را نیز بکار برد.

فَرآز/تَرآز
فرآختن/ترآختن
فرآخته/ترآخته
فرآازش/ترآزش
( تَر ) و ( فَر ) در زبان پارسی پیشوندِ کارواژه هستند.


کلمات دیگر: