مترادف ترساندن : ارعاب، تخویف، تهدید، به وحشت انداختن، متوحش ساختن، بیمناک کردن، مرعوب ساختن، ترسانیدن، ترس دادن، هراساندن
ترساندن
مترادف ترساندن : ارعاب، تخویف، تهدید، به وحشت انداختن، متوحش ساختن، بیمناک کردن، مرعوب ساختن، ترسانیدن، ترس دادن، هراساندن
فارسی به انگلیسی
to frighten
daunt, frighten, horrify, scare, unnerve
فارسی به عربی
اخف , ارتجف , اردع , امقت , بقرة , تحدید , جاموسة , خوف , رهبة , روع , شاطی , شبح , شجار , لطمة
مترادف و متضاد
دست پاچه نمودن، ترساندن، ترسیدن، بر هم زدن، شرمنده شدن
تنفر داشتن از، بیم داشتن از، ترس داشتن از، ترساندن، ترسیدن، منزجر شدن از
ترساندن، ترسیدن، گریزاندن، رم دادن، چشم زهره گرفتن، هراس کردن
ترساندن، بوحشت انداختن، متوحش کردن
ترساندن، نهیب زدن به، مرعوب کردن، تشر زدن به
ترساندن، ترور کردن، ارعابگری کردن
ترساندن، باز داشتن، تحذیر کردن
ترساندن، ساییدن، هراسانیدن، جنگ کردن، فرسوده شدن، فاقدنیرو کردن
ترساندن، توده کردن، تکان دادن، تکان سخت خوردن، دچار هراس سخت شدن، هول و هراس پیدا کردن
ترساندن، بوحشت انداختن، رم دادن
ترساندن، فرود امدن، بساحل رفتن، پیاده شدن در ساحل
ترساندن، اوقات تلخی کردن، قهر کردن، رنجیدن، اماس کردن
ترساندن، هیبت دادن
ترساندن، وحشت زده شدن
ترساندن، وحشت زده شدن
ترساندن
ترساندن، لرزیدن، لرزاندن، مرتعش شدن، لرزش داشتن، مرتعش ساختن
ترساندن، رام کردن، بی جرات کردن
ترساندن، تشر زدن، تهدید کردن
ترساندن
ترساندن، دست انداختن، تهدید کردن
ترساندن، تضعیف روحیه کردن
ترساندن، وحشت زده کردن، هول دادن، بهراس انداختن، به بیم انداختن
ارعاب، تخویف، تهدید
به وحشت انداختن، متوحش ساختن، بیمناک کردن، مرعوب ساختن، ترسانیدن، ترسدادن، مرعوب ساختن، هراساندن
۱. ارعاب، تخویف، تهدید
۲. به وحشت انداختن، متوحش ساختن، بیمناک کردن، مرعوب ساختن، ترسانیدن، ترسدادن، مرعوب ساختن، هراساندن
فرهنگ فارسی
بیم دادن، ترسانیدن، کسی که دچارترس وبیم کردن
( مصدر ) بیم دادن ایجاد خوف کردن دچار ترس کردن ( کسی را ).
( مصدر ) بیم دادن ایجاد خوف کردن دچار ترس کردن ( کسی را ).
فرهنگ معین
(تَ دَ ) (مص م . ) بیم دادن .
لغت نامه دهخدا
ترساندن. [ ت َ دَ ] ( مص ) ترسانیدن. تهدید. ارهاب. بیم دادن :
به لشکر بترسان بداندیش را
به ژرفی نگه کن پس و پیش را.
بگرز و بشمشیر ترساندم.
از غدر ترساند همی پرغدر دهر کافرش.
تا بملک ایمنی بنشاندت.
که سیل از سر گذشت آن را که می ترسانی از باران.
مرده از نیشتر مترسانش.
به لشکر بترسان بداندیش را
به ژرفی نگه کن پس و پیش را.
فردوسی.
همی کودکی بی خرد داندم بگرز و بشمشیر ترساندم.
فردوسی.
کردند وعده دیگری زین به نیامد باورش از غدر ترساند همی پرغدر دهر کافرش.
ناصرخسرو.
از کرم دان آنکه میترساندت تا بملک ایمنی بنشاندت.
مولوی.
نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش که سیل از سر گذشت آن را که می ترسانی از باران.
سعدی.
از ملامت چه غم خورد سعدی مرده از نیشتر مترسانش.
سعدی.
فرهنگ عمید
بیم دادن، کسی را دچار ترس و بیم کردن.
دانشنامه عمومی
رماندن، رمانیدن.
گویش اصفهانی
تکیه ای: betarseni
طاری: tarsnây(mun)
طامه ای: tarsenâɂan
طرقی: tarsnâymun
کشه ای: tarsnâymun
نطنزی: tarsenâɂan
واژه نامه بختیاریکا
پرک بُردن؛ سَر دِل بُردن
جدول کلمات
ارعاب
پیشنهاد کاربران
در هراس افکندن
در هراسم افکندی= هراسم دادی
در هراسم افکندی= هراسم دادی
مهابت . وهماندن. خوف انداختن .
ترهیب
تهدید
ترساندن به زبان آذری قورخوتماق می شود.
رماندن
در لهجه کرمانی تُرساندن به معنی با دست ساییدن چیزی
وعید
توی دل کسی را خالی کردن
- زهرچشم از کسی یا کسانی گرفتن ؛ با عملی آنها را ترسانیدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
- زهرچشم نشان دادن به کسی ؛ مرعوب کردن او را. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
- زهرچشم نشان دادن به کسی ؛ مرعوب کردن او را. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
نهیب دادن ؛ ترساندن :
خوفم مده که سلمان از غم ترا بسوزم
پروانه را ز آتش دادن نهیب تا کی.
سلمان ( از آنندراج ) .
خوفم مده که سلمان از غم ترا بسوزم
پروانه را ز آتش دادن نهیب تا کی.
سلمان ( از آنندراج ) .
ارعاب . . . . . ارهاب. . . . .
کلمات دیگر: