کلمه جو
صفحه اصلی

ظهیرالدین فاریابی

دانشنامه عمومی

ظهیرالدّین ابوالفضل طاهر بن محمد (وفات: ۵۹۸ ه‍. ق) از جملهٔ قصیده سرایان ادب فارسی در سدهٔ ششم است. فاریابی در مقبرةالشعرای تبریز به خاک سپرده شده است.
ظهیرالدین ابوالفضل طاهر بن محمد فاریابی یکی از استادان مسلم شعر فارسی درقرن ششم و یکی از کسانی است که در تحول شعر فارسی نقش بزرگی ایفا کرده است. نامش به نوشته اکثر تذکره نویستان ظهیرالدین ابوالفضل طاهر بن محمد بوده است که تقریباً در حدود سال ۵۵۰ هجری درفاریاب تولد یافته است. شواهدی که ازدیوان او به دست داریم، نیز این تخمین راتقویت می بخشد. تولد شاعر مقارن بوده است بادوره ای که بعد از وفات سلطان سنجر در دیار خراسان و اطراف آن پدید آمده بود.
عهد کودکی و جوانی ظهیرالدین فاریابی در زادگاهش فاریاب و بعد در نیشاپور گذشت و او در این مدت به کسب علوم واطلاعات مختلف علمی و ادبی اشتغال داشت. او بعد از آنکه در زادگاهش فاریاب علوم متداوله را فراگرفت، بخاطر تحصیل بیشتر علوم به نیشاپور که در آن وقت از مراکز علمی ـ فرهنگی محسوب می شد، رفت و در آنجا به فراگیری علوم و ادب پرداخت شاعر با فضلا و شعرای آنجا آشنا شد و به سرودن پرداخته، در نیشاپور به مدح عضدالدین طغانشاه بن مؤید آی آبه آغاز کرد و گویا این نخستین کسی بود که ظهیر او را مدح گفته است. شاعر به مدت توقف خود در نیشابور در یکی از اشعارش اشاره کرده است:
مرا به مدت شش سال حرص علم وادب به خاکدان نیشاپور کرد زندانی

نقل قول ها

ظهیرالدین فاریابی، ابوالفضل طاهربن محمد ظهیر فاریابی متولد فاریاب بلخ، شاعری توانا بود و در دوران ملوک آل باوند ومحمدبن ایلدگز و قزل ارسلان می زیست و دارای قصیده های شیوا است. وی در سال (۵۹۸ هجری قمری) در تبریز درگذشت.
• «از انتقام عدل تو با ضعف خویش کبک// در چشم باشه و دل باز آشیان نهاد»• «ای صفدری که در صف هیجا ترا خرد// همتای پیل جنگی و شیر ژیان نهاد»• «بر غمم گفتی صبوری کن بلی شاید کنم// هیچ جایی صبر اگر بی آب ماهی می کند»• «بزرگوارا دنیا ندارد آن عظمت// که هیچ کس را زیبد بدان سرافرازی// شرف به فضل و هنر باشد و ترا همه هست// بدین نعیم مزور چرا همی نازی// ز چیست کاهل هنر را نمی کنی تمییز// تو نیز هم به هنر در زمانه ممتازی»• «بشد ز خاطرم اندیشهٔ می و معشوق// برفت از سرم آواز بربط و طنبور»• «به باده دست میالای کآن همه خون است// که قطره قطره چکیده ست از دل انگور»• «جهان رباط خراب است بر گذرگه سیل// گمان مبر که به یک مشت گل شود معمور// بر آستان فنا دل منه که جای دگر// برای عشرت تو برکشیده اند قصور»• «چرا به شعر مجرد مفاخرت نکنم// ز شاعری چه بد آمد جریر و اعشی را»• «خروس عدل تو تا پر زده ست در عالم// به جای بیضه نهاده ست ماکیان گوهر»• «خلقی ز پرتو تو چو پروانه سوختند// کس نیست کز حقیقت رویت نشان دهد»• «در این دیار بسی شاعران باهنرند// که نور فکرت ایشان دهد به کان گوهر»• «در نهانخانه طبعم بتماشا بنگر// تا ز هر زاویه ای عرضه دهم پنداری»• «دیگران کی به پایه تو رسند// پشه را کی بود مهابت پیل»• «شعر در نفس خویش هم بد نیست// ناله من ز خست شرکاست»• «شمعی است چهره تو که هر شب ز نور خود// پروانه عطا به مه آسمان دهد»• «طاووس جان به جلوه درآید ز خرمی// گر طوطی لبت به حدیثی زبان دهد»• «مگر تو بی خبری کاندر این مقام ترا// چه دشمنان حسودند و دوستان غیور// بکوش تا به سلامت به مأمنی برسی// که راه سخت مخوف است و منزلی بس دور»• «نشسته در دل و چشم ملوک هیبت او// چنانکه صولت می در طبیعت مخمور»• «دیوان ظهیر فاریابی// در کعبه بدزد اگر بیابی» -> ناشناس


کلمات دیگر: