کلمه جو
صفحه اصلی

ضمایر

فرهنگ فارسی

جمع ضمیر
( اسم ) ۱ - باطن انسان اندرون دل . ۲ - آن چه در خاطر بگذرد اندیشه . ۳ - وجدان . ۴ - سر پنهان راز جمع : ضمایر ( ضمائر ) . ۵ - کلمه ای که جای اسم قرار گیرد و دلالت بر شخص یا شئ کند . یا ضمیر اشاره . ضمیریست که کسی یا چیزی را با اشاره نشان دهد و آن دو صیغه دارد : این برای اشاره به نزدیک آن برای اشاره به دور : فریب دشمن مخور و غرور و مداح مخر که این دام زرق نهاده است و آن کام جمع گشاده . توضیح فرق ضمیر اشاره با اسم اشاره آنست که پس از اسم اشاره اسم آید : این خانه آن کتاب ولی ضمیر اشاره تنها استعمال شود . یا ضمیر اضافه . در حالت اضافه آید از این قرار : - م - ت - ش - مان - تان - شان مانند : دخترم دخترت دخترش دخترمان دخترتان دخترشان . یا ضمیر شخصی . ضمیری که یکی از سه شخص را برساند یا به عبارت دیگر دلالت کند بر متکلم مخاطب غایب و آن بر دو قسم است : متصل و منفصل . یا ضمیر فاعلی . از اقسام ضمیر شخصی متصل است و آن دال بر فاعل است از این قرار : - م - ی - د - یم - ید - ند مانند : می روم می روی می رود می رویم می روید می روند . یا ضمیر متصل . ضمیریست که تنها ذکر نشود و آن بر دو قسم است : ضمیر فاعلی ضمیر مفعولی و اضافی . یا ضمیر مشترک . ضمیریست که با یک صیغه در میان تکلم و مخاطب و غایب مشترک باشد و همیشه مفرد استعمال شود مانند : خود خویش خویشتن : من خود آمدم تو خود آمدی او خود آمد ... یا ضمیر مفعولی . از اقسام ضمیرشخصی متصل است و آن دال بر مفعول است از این قرار : - م - ت - ش - مان - تان شان مانند : بردم بردت بردش بردمان بردتان بردشان . ( یعنی برد مرا برد ترا ... ) یا ضمیر منفصل . ضمیریست که تنها هم ذکر شود از این قرار : من تو او ( وی آن ) ما شما ایشان . توضیح حالات اسم درین ضمایر نیز جاریست مثلا فاعلی : من رفتم تو رفتی ... مفعولی : مرا ( من را ) گفت ترا ( تو را ) گفت ... اضافی : کتاب من کتاب تو . ۶ - آنست که کسی چیزی اندیشد و بر زبان نیاورد و منجم از روی قواعد احکام نجومی آن را استخراج کند و بگوید که آن نیت حاصل می شود یا نه مقابل خبئ . ۷ - قیاسی بود که کبرایش محذوف باشد و علت حذف یا غایت وضوح بود چنان که گوییم : خط اب و خط اج از یک مرکز به یک محیط شده اند پس متساوی باشند . یا آن که خواهند که کذب مخفی باشد چنان که گویند : فلان شخص به شب طوف می کند پس خائن است . چه به تصریح کبری کذبش ظاهر شود . جمع : ضمایر ( ضمائر ) .
دلها . جمع ضمیر مقابل اسم ظاهر .

( اسم ) ۱ - باطن انسان اندرون دل . ۲ - آن چه در خاطر بگذرد اندیشه . ۳ - وجدان . ۴ - سر پنهان راز جمع : ضمایر ( ضمائر ) . ۵ - کلمه ای که جای اسم قرار گیرد و دلالت بر شخص یا شئ کند . یا ضمیر اشاره . ضمیریست که کسی یا چیزی را با اشاره نشان دهد و آن دو صیغه دارد : این برای اشاره به نزدیک آن برای اشاره به دور : فریب دشمن مخور و غرور و مداح مخر که این دام زرق نهاده است و آن کام جمع گشاده . توضیح فرق ضمیر اشاره با اسم اشاره آنست که پس از اسم اشاره اسم آید : این خانه آن کتاب ولی ضمیر اشاره تنها استعمال شود . یا ضمیر اضافه . در حالت اضافه آید از این قرار : - م - ت - ش - مان - تان - شان مانند : دخترم دخترت دخترش دخترمان دخترتان دخترشان . یا ضمیر شخصی . ضمیری که یکی از سه شخص را برساند یا به عبارت دیگر دلالت کند بر متکلم مخاطب غایب و آن بر دو قسم است : متصل و منفصل . یا ضمیر فاعلی . از اقسام ضمیر شخصی متصل است و آن دال بر فاعل است از این قرار : - م - ی - د - یم - ید - ند مانند : می روم می روی می رود می رویم می روید می روند . یا ضمیر متصل . ضمیریست که تنها ذکر نشود و آن بر دو قسم است : ضمیر فاعلی ضمیر مفعولی و اضافی . یا ضمیر مشترک . ضمیریست که با یک صیغه در میان تکلم و مخاطب و غایب مشترک باشد و همیشه مفرد استعمال شود مانند : خود خویش خویشتن : من خود آمدم تو خود آمدی او خود آمد ... یا ضمیر مفعولی . از اقسام ضمیرشخصی متصل است و آن دال بر مفعول است از این قرار : - م - ت - ش - مان - تان شان مانند : بردم بردت بردش بردمان بردتان بردشان . ( یعنی برد مرا برد ترا ... ) یا ضمیر منفصل . ضمیریست که تنها هم ذکر شود از این قرار : من تو او ( وی آن ) ما شما ایشان . توضیح حالات اسم درین ضمایر نیز جاریست مثلا فاعلی : من رفتم تو رفتی ... مفعولی : مرا ( من را ) گفت ترا ( تو را ) گفت ... اضافی : کتاب من کتاب تو . ۶ - آنست که کسی چیزی اندیشد و بر زبان نیاورد و منجم از روی قواعد احکام نجومی آن را استخراج کند و بگوید که آن نیت حاصل می شود یا نه مقابل خبئ . ۷ - قیاسی بود که کبرایش محذوف باشد و علت حذف یا غایت وضوح بود چنان که گوییم : خط اب و خط اج از یک مرکز به یک محیط شده اند پس متساوی باشند . یا آن که خواهند که کذب مخفی باشد چنان که گویند : فلان شخص به شب طوف می کند پس خائن است . چه به تصریح کبری کذبش ظاهر شود . جمع : ضمایر ( ضمائر ) .
ضمایر . جمع ضمیر .

فرهنگ معین

(ضَ یِ ) [ ع . ضمائر ] (اِ. ) جِ ضمیر.

لغت نامه دهخدا

ضمایر. [ ض َ ی ِ ] ( ع اِ ) ج ِ ضمیر. رجوع به ضمیر شود. || دلها: وحشت ملک و هیبت پادشاهی در ضمایر دوستان و دشمنان قرار گرفت. ( کلیله و دمنه ). و در معرض تسوف پیش ضمایر آید. ( کلیله و دمنه ). و هم از اثر شقاوت به بدنامی و اسم اِلحاد بر خود راضی شدند و بضمایرمسلمان بودند. ( جهانگشای جوینی ). || ( اصطلاح دستور زبان ) مقابل اسم ظاهر. رجوع به ضمیر شود.

ضمائر. [ ض َ ءِ ] ( ع اِ ) ضمایر. ج ِ ضمیر. ( منتهی الارب ) ( دهار ) : طاهربن زینب و دیگر قُوّاد و امراء خلف که آن حالت دیدند ضمائر ایشان بر مخالفت قرار گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 240 ).

فرهنگ عمید

= ضمیر

ضمیر#NAME?


دانشنامه عمومی

ضمایر (مجموعه داستان ). ضمایر عنوان کتابی است از علی مراد فدایی نیا. این کتاب مجموعه ای است حاوی داستان های کوتاه که هر یک به نوعی با دیگری در ارتباط است. موضوع اصلی همه ی داستان ها غم غربت و دوری از وطن و زیستن در کشوری بیگانه است.
این کتاب نخستین بار در ایران در سال ۱۳۸۳ توسط نشر سالی منتشر شد.

پیشنهاد کاربران

Pronoun

ضمایر=ضمیر


کلمات دیگر: