کلمه جو
صفحه اصلی

محوه

فرهنگ فارسی

باران که دور کند خشکسال را

لغت نامه دهخدا

محوة. [ م َح ْ وَ ] (ع اِ) باران که دور کند خشکسال را و ناپدید گرداند آن را. (منتهی الارب ). || ترک الارض محوة واحدة؛ یعنی همه ٔ زمین را باران گرفت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ننگ و عار. || ساعت . (منتهی الارب ). || بادپس پشت یا شمال بدان جهت که ابر را برد و محو کند. (منتهی الارب ). (به این معنی معرفه و غیرمنصرف است ).


پیشنهاد کاربران

محوه به یک شکلی پاک کننده را نیز میگویند
بطور مثال فلان منطقه را از دشمن محوه کنید


کلمات دیگر: