بهتر نیکوتر
خوشتر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خوشتر. [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ] ( ص تفضیلی ) بهتر. نیکوتر. نکوتر. زیباتر. قشنگتر. ( ناظم الاطباء ) : فردا صبوح باید کرد که بامداد باغ خوشتر باشد. ( تاریخ بیهقی ). خداوند نیکو بشنود و این بندگان که حاضرند نیز بشنوند تا صواب است یا نه آنگاه آنچه خوشتر آید می باید کرد. ( تاریخ بیهقی ). پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوشتر آید. ( تاریخ بیهقی ).
گوید از عمر و شادی چه بود خوشتر
مکن اندیشه فردا بخور و بشکن.
گر دم چنبر چوبین که شنودند خوش است
پس دم آن خوشتر کز چنبر مینا شنوند.
تا چون که نیست گردم داند که هست اویم.
کزین خوشتر آب و هوائی نیابی.
گفته آید در حدیث دیگران.
گوید از عمر و شادی چه بود خوشتر
مکن اندیشه فردا بخور و بشکن.
ناصرخسرو.
در نظاره او آسمان چشم حیرت گشاده ، تنزهی هر چه دلکش تر و نظاره گاهی هر چه خوشتر. ( کلیله و دمنه ).گر دم چنبر چوبین که شنودند خوش است
پس دم آن خوشتر کز چنبر مینا شنوند.
خاقانی.
خاقانیم که مرگم از زندگی است خوشترتا چون که نیست گردم داند که هست اویم.
خاقانی.
نفس عنبرین دار و آه آتشین زن کزین خوشتر آب و هوائی نیابی.
خاقانی.
خوشتر آن باشد که سرّدلبران گفته آید در حدیث دیگران.
مولوی.
کلمات دیگر: