کلمه جو
صفحه اصلی

خلنج

عربی به فارسی

خلنگ , علف جاروب , ورسک , وابسته به خلنگ


فرهنگ فارسی

( اسم ) گیاهی است از تیر. خلنگها که بصورت درحتچه یا علفی است و قریب ۴٠٠ گونه از آن شناخته شده و اکثر در آفریقا و نواحی گرم و معتدل میروید علف جاروب خلنج .یا خلنگها. تیر. بزرگی از گیاهان دو لپ. پیوسته جام که اکثر شامل گیاهانی است بصورت درختچه یا درخت و گاهی هم علفی هستند و اغلب مختص نواحی گرم اند . برگهای انواع مختلف این تیره غالبا ساده و بدون گوشواره و گلهایشان نر و ماده و دارای قطعات ۴ یا ۵ تایی است . کاس. گل در بعضی گونه های برنگ جام و در برخی نیز کاسبرگها جدا از هم هستند . میو. این گیاهان حقه یا شفت است و برخی از انواع آن سمی است .
نشکنج عمل گرفتن عضوی و کندن به ناخن

فرهنگ معین

(خَ لَ ) [ معر. ] (اِ. ) نک خَلَنگ .

لغت نامه دهخدا

خلنج. [ خ َ ل َ ] ( ع اِ ) خدنگ. درختی نیک سخت که از چوب آن تیر و نیزه سازند. ( منتهی الارب ). ج ، خلانج : کمان و تیر و خدنگ و چوب خلنج بسیار افتد. ( حدود العالم ). درختی است شبیه به درخت گز و در چین و بلاد روس زیاد بزرگ می شود برگش مثل برگ گز و گلش کوچک و سرخ و زرد و سفید نیز می باشد و ثمرش مثل خردل است گرم و خشک و شکوفه او تندتر و قوی تر از سایر اجزاء او و شکوفه و برگش جهت گزیدن هوام و روغن او که شکوفه را در آن ریخته سه هفته در آفتاب گذاشته باشند جهت اعیا و درد مفاصل و نقرس نافع و نشاره چوب او را هم این اثر است. و یک مثقال از تخم او با عسل حافظ دل است از ضرر سموم و خوردن چیزی در ظرف چوب او مانع خفقان است. ( از تحفه حکیم مؤمن ): لبن البخت فی قصاع الخلنج. ( از یادداشت بخط مؤلف ). || خارشتر. علف ترنجبین. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( ص ) هرچیز دورنگ و ابلق. ( ناظم الاطباء ) :
کرد کون تو بدان علت بد
همه شلوار تو رنگین و خلنج.
سوزنی.
عبداﷲ عباس گفت : سگ ایشان سرخ بود گفت : زرد بود... کلبی گفت : خلنج بود. ( فتوح ج 3 ص 411 ). || نوعی فیروزه باشد. ( نقل از نخبةالدهر دمشقی ). جزع. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به الجماهر بیرونی شود.

خلنج. [ خ ِ ل َ ] ( اِ ) کبوتری که تمام آن سیاه باشد مگر یک یا دو پراز بال آن که سپیده بود. ( از ناظم الاطباء ). || هر چیز دورنگ و ابلق. خَلَنج ( ناظم الاطباء ).

خلنج. [ خ ِ ل ِ ] ( اِمص ) نشکنج. عمل گرفتن عضوی و کندن به ناخن. ( ناظم الاطباء ). نیشگون. ( یادداشت بخط مؤلف ). || خوابیدگی و بی حسی عضوی. ( ناظم الاطباء ).

خلنج . [ خ َ ل َ ] (ع اِ) خدنگ . درختی نیک سخت که از چوب آن تیر و نیزه سازند. (منتهی الارب ). ج ، خلانج : کمان و تیر و خدنگ و چوب خلنج بسیار افتد. (حدود العالم ). درختی است شبیه به درخت گز و در چین و بلاد روس زیاد بزرگ می شود برگش مثل برگ گز و گلش کوچک و سرخ و زرد و سفید نیز می باشد و ثمرش مثل خردل است گرم و خشک و شکوفه ٔ او تندتر و قوی تر از سایر اجزاء او و شکوفه و برگش جهت گزیدن هوام و روغن او که شکوفه را در آن ریخته سه هفته در آفتاب گذاشته باشند جهت اعیا و درد مفاصل و نقرس نافع و نشاره ٔ چوب او را هم این اثر است . و یک مثقال از تخم او با عسل حافظ دل است از ضرر سموم و خوردن چیزی در ظرف چوب او مانع خفقان است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ): لبن البخت فی قصاع الخلنج . (از یادداشت بخط مؤلف ). || خارشتر. علف ترنجبین . (یادداشت بخط مؤلف ). || (ص ) هرچیز دورنگ و ابلق . (ناظم الاطباء) :
کرد کون تو بدان علت بد
همه شلوار تو رنگین و خلنج .

سوزنی .


عبداﷲ عباس گفت : سگ ایشان سرخ بود گفت : زرد بود... کلبی گفت : خلنج بود. (فتوح ج 3 ص 411). || نوعی فیروزه باشد. (نقل از نخبةالدهر دمشقی ). جزع . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به الجماهر بیرونی شود.

خلنج . [ خ ِ ل َ ] (اِ) کبوتری که تمام آن سیاه باشد مگر یک یا دو پراز بال آن که سپیده بود. (از ناظم الاطباء). || هر چیز دورنگ و ابلق . خَلَنج (ناظم الاطباء).


خلنج . [ خ ِ ل ِ ] (اِمص ) نشکنج . عمل گرفتن عضوی و کندن به ناخن . (ناظم الاطباء). نیشگون . (یادداشت بخط مؤلف ). || خوابیدگی و بی حسی عضوی . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

= خلنگ

خلنگ#NAME?


دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:تیر خدنگ


کلمات دیگر: