کلمه جو
صفحه اصلی

حیص

فرهنگ فارسی

کنارافتادن، یکسوشدن، برگشتن، گیرودار، هنگامه
۱ - ( مصدر ) کنار افتادن بیکسو شدن . یا حیص بیص . گیر و دار سختی و تنگی جنگ و غوغا .

فرهنگ معین

(حِ ) [ ع . ] (مص ل . ) کنار افتادن ، به یک سو شدن .

لغت نامه دهخدا

حیص. [ ح َ ] ( ع مص ) حَیصَة. حُیوص. محیص. محاص. حیصان. برگشتن و به یک سو شدن از چیزی یا در حق دوستان حاصوا گویند و در حق دشمنان انهزموا. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || گریختن. ( ترجمان عادل ). بگریختن. ( المصادر زوزنی ).

فرهنگ عمید

۱. کنار افتادن، یک سو شدن.
۲. برگشتن.

دانشنامه عمومی

حیص یکی از شهرهای استان تعز در کشور یمن است که در سرشماری سال ۲۰۰۵ میلادی، ۱۵٫۰۱۶ نفر جمعیت داشته است.
فهرست شهرهای یمن

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۵(بار)
عدول. کنار شدن. «حاص عنه حیصاً عدل و حاد» علی هذا این کلمه معنی و وزناً مثل حید است که گذشت. محیص اسم مکان به معنی فرارگاه و محل کنار شدن است و آن در قرآن پنج بار آمده است برابر است بر ما خواه ناله کنیم یا صبور باشیم ما را فرارگاهی از عذاب نیست.


کلمات دیگر: