کلمه جو
صفحه اصلی

برزه

فارسی به انگلیسی

branch, cultivation

فرهنگ فارسی

( اسم ) شاخ درخت شاخ. درخت .
قریه ایست به بیهق و برزهی منسوب است بدان .

فرهنگ معین

(بَ زِ ) ( اِ. ) ۱ - کشت ، کاشت . ۲ - شاخة درخت .

لغت نامه دهخدا

برزه . [ ب َ زَ ] (اِخ ) نام شهری به آذربایجان . (معجم البلدان ).


برزه . [ ب َ زَ / زِ ](اِخ ) قریه ای است به بیهق [ سبزوار ] و بَرْزَهی منسوب است بدان . (از منتهی الارب ) (تاریخ بیهق ص 211).


برزه . [ ب َ زَ] (اِ) (از: برز بمعنی زراعت + هَ ، پسوند نسبت ) شاخ درخت . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) :
مکن بیش جهد و مزن آتشی
که در برزه ٔ تر نخواهد گرفت .

نزاری .


|| ماله . (شرفنامه ٔ منیری ). || گاو زراعت و آن گاوی است که بدان زمین را شیار کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ).
رجوع به برزه گاو شود.

برزه . [ ب َ زُ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه . سکنه ٔ آن 300 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


برزه . [ب ُ زَ / زِ ] (ع اِ) سرا بالای کوه . (منتهی الارب ).


برزة. [ ب َ زَ ] (ع اِ) سرا بالای کوه . (آنندراج ). || (ص ) امراءة برزة؛ زن پاکیزه کار خویشتن دار یا زن میانه سال بزرگ مرتبه ٔ پارسا که با وی مردان نشینند و حرف زنند و مانند زنان جوان حجاب و پرده نکند. زن عاقله . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


برزة. [ ب ُ زَ ] (اِخ ) دهی است از غوطه ٔ دمشق . (معجم البلدان ).


برزة. [ ب ُ زَ ] (اِخ ) (یوم ...) از روزهای عرب است . (منتهی الارب ). موضعی است و یکی از جنگهای عرب در آنجا واقع شده است . و گویند در برزه مالک بن خالدبن فخربن الثرید که صاحب تاج (یعنی ملک بود) کشته شده است . (معجم البلدان ).


( برزة ) برزة. [ ب َ زَ ] ( ع اِ ) سرا بالای کوه. ( آنندراج ). || ( ص ) امراءة برزة؛ زن پاکیزه کار خویشتن دار یا زن میانه سال بزرگ مرتبه پارسا که با وی مردان نشینند و حرف زنند و مانند زنان جوان حجاب و پرده نکند. زن عاقله. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

برزة. [ ب ُ زَ ] ( اِخ ) ( یوم... ) از روزهای عرب است. ( منتهی الارب ). موضعی است و یکی از جنگهای عرب در آنجا واقع شده است. و گویند در برزه مالک بن خالدبن فخربن الثرید که صاحب تاج ( یعنی ملک بود ) کشته شده است. ( معجم البلدان ).

برزة. [ ب ُ زَ ] ( اِخ ) دهی است از غوطه دمشق. ( معجم البلدان ).
برزه. [ ب َ زُ] ( اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه. سکنه آن 300 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

برزه. [ ب َ زَ ] ( اِخ ) نام شهری به آذربایجان. ( معجم البلدان ).

برزه. [ ب َ زَ] ( اِ ) ( از: برز بمعنی زراعت + هَ ، پسوند نسبت ) شاخ درخت. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
مکن بیش جهد و مزن آتشی
که در برزه تر نخواهد گرفت.
نزاری.
|| ماله. ( شرفنامه منیری ). || گاو زراعت و آن گاوی است که بدان زمین را شیار کنند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
رجوع به برزه گاو شود.

برزه. [ب ُ زَ / زِ ] ( ع اِ ) سرا بالای کوه. ( منتهی الارب ).

برزه. [ ب َ زَ / زِ ]( اِخ ) قریه ای است به بیهق [ سبزوار ] و بَرْزَهی منسوب است بدان. ( از منتهی الارب ) ( تاریخ بیهق ص 211 ).

فرهنگ عمید

شاخ درخت.

دانشنامه عمومی

برزه ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
برزه (اسلام آباد غرب)
برزه (الیگودرز)

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] برزه به زن بیرون رونده از خانه گفته می شود. از این عنوان، در باب لعان و قضاء سخن رفته است.
«برزه» به زنی اطلاق می گردد که برای تأمین نیازهای زندگی خود از منزل بیرون می رود و چه بسا در این رابطه با مرد ان نیز مجالست و برخورد داشته باشد.اصطلاح مقابل آن «مخدره» است که جز برای امر ضروری بیرون نمی رود.

تفاوت حضور زن برزه با زن مخدّره در دادگاه
حکم زن برزه از جهت حضور در دادگاه، برای قسم خوردن در لعان و جز آن، حکم مرد است و اگر در شهری دیگر ساکن باشد در صورت درخواست خواهان، به شرط امنیت راه و وجود محرم یا فرد مورد اعتماد برای همراهی او در طول مسیر- مکلف به حضور می شود؛ برخلاف زن «مخدره» که مکلف به خروج از منزل و حضور در دادگاه نمی شود، بلکه حاکم کسی را به منزل وی می فرستد تا در آن جا از او شهادت بگیرد یا بین او و طرف دعوا حکم کنند.


واژه نامه بختیاریکا

( برِزِه ) آدامس
سرقز


کلمات دیگر: