jubilant
دست افشان
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) در حال رقصیدن و نشاط نمودن ۲ - رقص رقاصی . ۳ - ( صفت ) تخمی که بدست افشانده شود بذری که با دست پاشیده شود .
فرهنگ معین
( ~. اَ ) (ص فا. ) در حال رقص و نشاط .
لغت نامه دهخدا
دست افشان. [ دَ اَ ] ( نف مرکب ) دست افشاننده. کنایه از رقاص. ( برهان ). رقاص ، و به لهجه شوشتر دست اوشان گویند. ( لغت محلی شوشتر، نسخه ٔخطی ). رقاص و رقص کننده. ( ناظم الاطباء ) :
خبرت نیست که در باغ کنون شاخ درخت
مژده توبه شنید از گل و دست افشان شد.
بساط ارغوان گلبرگ زردش.
پای کوبان دست افشان در ثنا
نازنازان ربنا احییتنا.
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم.
هرکجا دلتان کشد عازم شوید
فی امان اﷲ دست افشان روید.
قد آن داری تو ای رعنا که در رقص
به دست افشان نبخشی ملک پرویز.
سماع چنگ و دست افشان ساقی.
یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند.
وقت حاصل نخورد غیر تأسف ممسک
تخم این مزرع پیداست که دست افشان نیست.
خبرت نیست که در باغ کنون شاخ درخت
مژده توبه شنید از گل و دست افشان شد.
مولوی ( از انجمن آرا ).
قد شمشاد دست افشان گردش بساط ارغوان گلبرگ زردش.
حکیم زلالی ( از آنندراج ).
|| ( ق مرکب ) مخفف دست افشانان. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). در حالت دست افشانی : پای کوبان دست افشان در ثنا
نازنازان ربنا احییتنا.
مولوی.
چو دردستست رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم.
حافظ.
|| با دل خوش : هرکجا دلتان کشد عازم شوید
فی امان اﷲ دست افشان روید.
مولوی.
|| ( اِمص مرکب ) دست افشانی. کنایه از رقص کردن. ( برهان ). کنایه از حرکات و سکناتی که در حالت رقص بدست کنند. ( آنندراج ). رقص کردن. ( انجمن آرا ). رقص. رقاصی. رقص با فشاندن دست : قد آن داری تو ای رعنا که در رقص
به دست افشان نبخشی ملک پرویز.
شرف شفروه ( از انجمن آرا ).
جوانی باز می آرد بیادم سماع چنگ و دست افشان ساقی.
حافظ.
- دست افشان کردن ؛ رقص کردن : یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند.
حافظ.
|| ( ن مف مرکب ) چیزی که به دست افشانده شود چون تخم دست افشان. ( آنندراج ) : وقت حاصل نخورد غیر تأسف ممسک
تخم این مزرع پیداست که دست افشان نیست.
اثر ( از آنندراج ).
فرهنگ عمید
۱. [مجاز] در حال رقص و نشاط و دست افشاندن.
۲. (صفت مفعولی ) [قدیمی] ویژگی بذر یا تخمی که با دست بر زمین افشانده شود.
۲. (صفت مفعولی ) [قدیمی] ویژگی بذر یا تخمی که با دست بر زمین افشانده شود.
واژه نامه بختیاریکا
دست شُو
کلمات دیگر: