خلم
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
قصبه ای از توابع بلخ در سرحد بدخشان که به ده فرعون اشتهار دارد .
فرهنگ معین
(خِ ) (اِ. ) ۱ - خلط غلیظی که از بینی آدمی و جانوران ریزد، آب بینی ستبر. ۲ - گل تیرة چسبنده .
(خِ) (اِ.) خشم ، غضب .
(خِ) (اِ.) 1 - خلط غلیظی که از بینی آدمی و جانوران ریزد؛ آب بینی ستبر. 2 - گل تیرة چسبنده .
لغت نامه دهخدا
کفر جهل است و قضای کفر علم
هر دو یک کی باشد آخر خلم و حلم.
خائفان را ترس بردارم ز حلم.
که کند از نور ایمانم جدا.
ره نمایم علم حلم اندود را.
چراغ علم و دانش پیش خود دار
وگرنه در چه افتی سرنگون وار
فغان زین صوفی در خلم مانده
ولی در خلم خود بی علم مانده.
خلم. [ خ ُ / خ ِ ] ( اِ ) مخاط و رطوبت غلیظ که از بینی آدمی و دیگر حیوانات برآید. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) :
دو جوی روان در دهانش ز خلم.
همی بینم از خیل و خلم و خدو.
ز بینی کند مغز بیرون چو خلم.
خلم. [ خ ِ ] ( ع اِ ) دوست و یار. || خوابگاه آهو و خانه آن و جای پنهان شدن وی. || استخوان. || پیه و روده های گوسفند. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، اَخلام ، خُلَماء.
خلم. [ خ ُ ل ُ ] ( اِخ ) قصبه ای از توابع بلخ در سرحد بدخشان که به ده فرعون اشتهار دارد. ( ناظم الاطباء ). یاقوت گوید: شهری است در نواحی بلخ ، در بیست فرسخی این شهر، شهر کوچکی با دهها و بساتین یافت میشود و همیشه در آنجا باد می وزد. ( از معجم البلدان ). به طخارستان است به دو منزلی سمنگان. ( از یادداشت مؤلف ): در خراسان میان بلخ و طخارستان است و اندر صحرانهاده بر دامن کوه و او را رودی است و خراجشان بر آب است و جایی بسیار کشت و برز است. ( حدود العالم ).
کفر جهل است و قضای کفر علم
هر دو یک کی باشد آخر خلم و حلم .
مولوی .
ایمنان را من بترسانم بخلم
خائفان را ترس بردارم ز حلم .
مولوی .
خلم بهتر از چنین حلم ای خدا
که کند از نور ایمانم جدا.
مولوی .
تا کی آرم رحم خلم آلود را
ره نمایم علم حلم اندود را.
مولوی .
|| آب بینی . خُلم . (ناظم الاطباء). رجوع به خُلم شود. || گل تیره ٔ چسبنده . (ناظم الاطباء) (برهان ) :
چراغ علم و دانش پیش خود دار
وگرنه در چه افتی سرنگون وار
فغان زین صوفی در خلم مانده
ولی در خلم خود بی علم مانده .
عطار (از آنندراج ).
خلم . [ خ ِ ] (ع اِ) دوست و یار. || خوابگاه آهو و خانه ٔ آن و جای پنهان شدن وی . || استخوان . || پیه و روده های گوسفند. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، اَخلام ، خُلَماء.
دو جوی روان در دهانش ز خلم .
شهید بلخی .
زآن خلم و زآن بفج چکان بر بر و بر روی .
شهید.
همان کز سگ زاهدی دیدمی
همی بینم از خیل و خلم و خدو.
عسجدی .
عدو را خیال سر تیغ تو
ز بینی کند مغز بیرون چو خلم .
شمس فخری .
خلم . [ خ ُ ل ُ ] (اِخ ) قصبه ای از توابع بلخ در سرحد بدخشان که به ده فرعون اشتهار دارد. (ناظم الاطباء). یاقوت گوید: شهری است در نواحی بلخ ، در بیست فرسخی این شهر، شهر کوچکی با دهها و بساتین یافت میشود و همیشه در آنجا باد می وزد. (از معجم البلدان ). به طخارستان است به دو منزلی سمنگان . (از یادداشت مؤلف ): در خراسان میان بلخ و طخارستان است و اندر صحرانهاده بر دامن کوه و او را رودی است و خراجشان بر آب است و جایی بسیار کشت و برز است . (حدود العالم ).
فرهنگ عمید
۲. گِل چسبناک.
خلط یا آب غلیظی که از بینی انسان و بعضی حیوانات بیرون می آید.
۱. قهر؛ غضب؛ خشم: ◻︎ خلم بهتر از چنین حلم ای خدا / که کند از نور ایمانم جدا (مولوی: ۳۰۰).
۲. گِل چسبناک.
خلط یا آب غلیظی که از بینی انسان و بعضی حیوانات بیرون میآید.
دانشنامه عمومی
همان آب بینی یا خلط بینی
بچه های گوسفندان
دانشنامه آزاد فارسی
(به روسی: خُلْم) شهر صنعتی در استان لوبلین، در لهستان، به فاصلۀ ۶۴کیلومتری شرق لوبلین، با ۶۶,۴۰۰ نفر جمعیت (۱۹۹۰). صنایع فلزکاری، آجرپزی، سیمان سازی و فرآوری مواد غذایی دارد. در قرن ۱۳م مقر اسقف ارتدوکس روسیه شد. در جنگ جهانی دوم، نخستین شهر لهستان بود که در پیشروی ۱۹۴۴ شوروی به دست سربازان آن کشور افتاد؛ بیانیۀ آزادی لهستان در ۲۲ ژوئیه ۱۹۴۴ در این شهر صادر شد.
پیشنهاد کاربران
مثلاًخلم و لرم یکی شد از سرما!