کلمه جو
صفحه اصلی

خواجه تاش

فارسی به انگلیسی

fellow servant

فرهنگ فارسی

( صفت ) غلامان و نوکران یک شخص ( نسبت بهم ) . جمع : خواجه تاشان .

فرهنگ معین

( ~. ) [ فا - تر. ] (ص مر. ) غلامان و نوکران یک شخص .

لغت نامه دهخدا

خواجه تاش. [ خوا / خا ج َ / ج ِ ] ( اِ مرکب ) هم خواجه. دو غلام را گویند که یک صاحب و مولی دارند. دو بنده یک مولی. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) :
بر آسمان برسد نام من ز بندگیت
چو خواجه تاش من این سقف آسمان نام است.
مجیرالدین بیلقانی.
درین بندگی خواجه تاشم ترا
گرآیم بتو بنده باشم ترا.
نظامی.
گفتمش ما بنده شاهنشهیم
خواجه تاشان گه آن درگهیم.
مولوی.
بندگانمان خواجه تاش ما شوند
بیدلانمان دلخراش ما شوند.
مولوی.
من و تو هر دو خواجه تاشانیم
بنده بارگاه سلطانیم.
سعدی.
و با خواجه تاشان کلاه تکبر نگذارد. ( مجالس سعدی ص 26 ). || هم قطار. همکار :
بر آن درگه چو فرصت یابی ای باد
بیار این خواجه تاش خویش را یاد.
نظامی.
سعادت خواجه تاش سایه تو
صلاح از جمله پیرایه تو.
نظامی.
بدین طاووس ماران مهره پاشند
که طاووسان و ماران خواجه تاشند.
نظامی.
میکائیلت نشانده بر پر
آورده بخواجه تاش دیگر.
نظامی.
هم بر آن در گرد و از سگ کم مباش
با سگ کهف ار شدستی خواجه تاش.
مولوی.
همچو هندوبچه هان ای خواجه تاش
روز محمود عدم ترسان مباش.
مولوی.
بهر روز مرگ اکنون مرده باش
تا شوی با عشق سرمدخواجه تاش.
مولوی.
نفخه دیگر رسید آگاه باش
تا از آن هم وانمانی خواجه تاش.
مولوی.

فرهنگ عمید

۱. هریک از غلام یا نوکرانی که یک خواجه یا رئیس دارند: من و تو هر دو خواجه تاشانیم / بندۀ بارگاه سلطانیم (سعدی: ۱۰۵ ).
۲. [مجاز] هم ردیف، هم قطار.

پیشنهاد کاربران

خواجه تاش:هم قطار و ههمکار ، در اینجا یعنی همدم و هم نشین
( ( بهر روز مرگ این دم مرده باش
تا شوی با عشق سرمد خواجه تاش ) )
( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص 384 )



کلمات دیگر: