کلمه جو
صفحه اصلی

پروز

فارسی به انگلیسی

descent, meat, principle, tapestry

فرهنگ فارسی

سجاف، سجاف کردن، جامه، حاشیه، پینه، وصله، اصل ونسب
( اسم ) نوعی از سبزه در غایت سبزی و طراوت فریز فرزد مرغ : (پروز سبزه دمید بر نمط آبگیر زلف بنفشه خمید بر غبب جویبار. ) (خاقانی )
جامه پوشیدنی یا گستردنی گوناگون بود چون زهی اندر کشیده

فرهنگ معین

(پَ وَ ) (اِ. ) ۱ - نژاد، اصل و نسب . ۲ - وصله ، پینه ، پارچة باریک حاشیه لباس . ۳ - هر چیز گستردنی . ۴ - سجاف جامه .
( ~. ) (اِ. ) = فریز. فرزد. فروزد: نوعی از سبزه در غایت سبزی و طراوت ، مرغ .

(پَ وَ) (اِ.) 1 - نژاد، اصل و نسب . 2 - وصله ، پینه ، پارچة باریک حاشیه لباس . 3 - هر چیز گستردنی . 4 - سجاف جامه .


( ~.) (اِ.) = فریز. فرزد. فروزد: نوعی از سبزه در غایت سبزی و طراوت ، مرغ .


لغت نامه دهخدا

پروز. [ پ ِ ] (اِخ ) رجوع به پروژیا شود.


پروز. [ پ َرْوَ ] ( اِ ) جامه پوشیدنی یا گستردنی گوناگون بود چون زهی اندر کشیده. ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ). پیرامن جامه های پوشیدنی و گستردنی بود. ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ). جامه پوشیدنی یا گستردنی که از لونی دیگرگرد آن جامه درگیرند. سجاف. وصله ها که بر اطراف جامه دوزند از اصل ابره یا رنگی دیگر. فراویز. حاشیه. پیرامون جامه و غیره. پیرامن. عطف. طراز :
پروز جان علم باشد علم جوی از بهر آنک
جامه بی مقدار و قیمت گردد از بی پروزی.
ناصرخسرو.
سحاب ، گرد که اندر همی کشد پروز
شمال ، گرد گل اندر همی کند پرواز.
قطران.
بتی که مرکز مه لعل آبدار کند
مهی که پروز گل مشک تابدار کند.
جمال الدین اصفهانی.
گوی گریبان تو گر بنماید فروغ
زرّین پروز شود دامن روح الامین.
خاقانی.
خون خلقی ریخت و آنگه سرخیی بر دامنش
آن نه رنگ پروز است آن خون ناب است آن همه.
خاقانی.
دامن جاه تراست پروز رنگین صبح
جیب جلال تراست گوی زر از آفتاب.
خاقانی.
باز در مغرب یک اندازان ز خون آفتاب
پروز درّاعه افلاک گلگون کرده اند.
مجیر بیلقانی.
|| جامه ملوّن که آن را شب اندر روز گویند. || گستردنی. فرش. || پینه و وصله هائی باشدکه بر خرقه و جامه از رنگهای دیگر دوزند. || اصل. نسب. نژاد. نوع : باپروز؛ نجیب. اصیل :
بدو گفت من خویش گرسیوزم
بشاه آفریدون کشد پروزم.
فردوسی.
همان مادرت خویش گرسیوز است
از این سو و آن سو ترا پروز است.
فردوسی.
سه اندر شبستان گرسیوزند
که از مام وز باب با پروزند.
فردوسی.
نشگفت هنر ز آن گهر و پروز کو راست
چونین هنر و فضل ز چونین گهر آید.
فرخی.
|| صاحب جهانگیری گوید: نوعی از سبزه باشد در غایت سبزی و طراوت و فرزد نیز گویند سبزه بسیار نازک و لطیف. فریز. مرغ :
پروز سبزه دمید بر نمط آبگیر
زلف بنفشه خمید بر غبب جویبار.
خاقانی.
چاک زد دست سحر صدره گل تا بکند
پروز خطّ ترا اطلس گل آستری.
نجیب الدین جرفاذقانی.
|| دایره لشکراز سوار و پیاده که پره نیز گویند. حلقه لشکر.

پروز. [ پ ِ ] ( اِخ ) رجوع به پروژیا شود.

پروز. [ پ َرْوَ ] (اِ) جامه ٔ پوشیدنی یا گستردنی گوناگون بود چون زهی اندر کشیده . (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). پیرامن جامه های پوشیدنی و گستردنی بود. (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). جامه ٔ پوشیدنی یا گستردنی که از لونی دیگرگرد آن جامه درگیرند. سجاف . وصله ها که بر اطراف جامه دوزند از اصل ابره یا رنگی دیگر. فراویز. حاشیه . پیرامون جامه و غیره . پیرامن . عطف . طراز :
پروز جان علم باشد علم جوی از بهر آنک
جامه بی مقدار و قیمت گردد از بی پروزی .

ناصرخسرو.


سحاب ، گرد که اندر همی کشد پروز
شمال ، گرد گل اندر همی کند پرواز.

قطران .


بتی که مرکز مه لعل آبدار کند
مهی که پروز گل مشک تابدار کند.

جمال الدین اصفهانی .


گوی گریبان تو گر بنماید فروغ
زرّین پروز شود دامن روح الامین .

خاقانی .


خون خلقی ریخت و آنگه سرخیی بر دامنش
آن نه رنگ پروز است آن خون ناب است آن همه .

خاقانی .


دامن جاه تراست پروز رنگین صبح
جیب جلال تراست گوی زر از آفتاب .

خاقانی .


باز در مغرب یک اندازان ز خون آفتاب
پروز درّاعه ٔ افلاک گلگون کرده اند.

مجیر بیلقانی .


|| جامه ٔ ملوّن که آن را شب اندر روز گویند. || گستردنی . فرش . || پینه و وصله هائی باشدکه بر خرقه و جامه از رنگهای دیگر دوزند. || اصل . نسب . نژاد. نوع : باپروز؛ نجیب . اصیل :
بدو گفت من خویش گرسیوزم
بشاه آفریدون کشد پروزم .

فردوسی .


همان مادرت خویش گرسیوز است
از این سو و آن سو ترا پروز است .

فردوسی .


سه اندر شبستان گرسیوزند
که از مام وز باب با پروزند.

فردوسی .


نشگفت هنر ز آن گهر و پروز کو راست
چونین هنر و فضل ز چونین گهر آید.

فرخی .


|| صاحب جهانگیری گوید: نوعی از سبزه باشد در غایت سبزی و طراوت و فرزد نیز گویند سبزه ٔ بسیار نازک و لطیف . فریز. مرغ :
پروز سبزه دمید بر نمط آبگیر
زلف بنفشه خمید بر غبب جویبار.

خاقانی .


چاک زد دست سحر صدره ٔ گل تا بکند
پروز خطّ ترا اطلس گل آستری .

نجیب الدین جرفاذقانی .


|| دایره ٔ لشکراز سوار و پیاده که پره نیز گویند. حلقه ٔ لشکر.

فرهنگ عمید

۱. سجاف جامه.
۲. پارچۀ باریک و دراز که در کنارۀ جامه یا دوختنی دیگر از همان رنگ یا رنگ دیگر دوخته می شود، حاشیه.
۳. پینه، وصله.
۴. [مجاز] نژاد، اصل ونسب: بدو گفت من خویش کرسیوزم / به شاه آفریدون کشد پروزم (فردوسی: ۲/۲۰۴ ).

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۱°۱۳′۲۲″ شمالی ۵۱°۰۹′۲۱″ شرقی / ۳۱٫۲۲۲۷۸°شمالی ۵۱٫۱۵۵۸۳°شرقی / 31.22278; 51.15583
فهرست روستاهای ایران
پروز، روستایی از توابع بخش فلارد شهرستان لردگان در استان چهارمحال و بختیاری ایران است.
این روستا در دهستان پشتکوه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۰۷ نفر (۲۰خانوار) بوده است.

پیشنهاد کاربران

پروز. [ پ َرْوَ ] در گویش شهرستان بهاباد به تار عنکوبت گفته می شود.


کلمات دیگر: