کلمه جو
صفحه اصلی

برپا


مترادف برپا : آباد، آبادان، ایستاده، برقرار، دایر، سرپا، قائم، منعقد ، معمور

متضاد برپا : نشسته

فارسی به انگلیسی

up

مترادف و متضاد

afoot (صفت)
برپا

آباد، آبادان، ایستاده، برقرار ≠ نشسته


دایر


ایستاده، سرپا، قائم، منعقد


۱. آباد، آبادان، ایستاده، برقرار
۲. دایر
۳. ایستاده، سرپا، قائم، منعقد ≠ نشسته
۴. معمور


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- ایستاده سرپا. ۲- برقرار برجای . ۳- فرمانی است که نظامیان نشسته را دهند تا برخیزند و خبردار بایستند باحترام مافوق. یا برپا بودن . ایستادن روی پا بودن . یا برپا خاک کردن . حقیر شمردن پست شمردن حقیر ساختن .

فرهنگ معین

(بَ ) (ص . ق . ) ۱ - ایستاده ، سر پا. ۲ - برقراری ، برجای .

لغت نامه دهخدا

برپا. [ ب َ ] ( ص مرکب ) ( از: بر + پا ) ایستاده. روی پا. ( ناظم الاطباء ). قائم و ایستاده. ( آنندراج ). سرپا. مقابل نشسته.
- برپا بودن ؛ بر پای بودن صف ، متشکل بودن. رده بودن :
بروز بار کو را رای بودی
به پیشش پنج صف برپای بودی.
نظامی.
|| برافراشته. استوار. قائم :
پی زنده پیلان بخاک اندرون
چنان چون ز بیجاده برپا ستون.
فردوسی.
مادام که این یکی برجاست آن دگر برپاست. ( گلستان ). || مقابل از پا افتاده. قائم :
چو برپایی طلسمی پیچ پیچی
چو افتادی شکستی هیچ هیچی.
نظامی.


کلمات دیگر: