کلمه جو
صفحه اصلی

بردابرد


مترادف بردابرد : آشوب، غوغا، فتنه

مترادف و متضاد

آشوب، غوغا، فتنه


فرهنگ فارسی

( اسم ) آشوب غوغا .

فرهنگ معین

(بَ بَ ) ۱ - (اِمر. ) آشوب ، غوغا. ۲ - (شب جم . ) دور شو!

لغت نامه دهخدا

بردابرد. [ ب َ ب َ ] ( اِ مرکب ) کلمه ای که شاطران پیشاپیش شاهان میگفتند، از راه دور شو. ( برهان ) ( آنندراج ). آوازی که شاطران پیشاپیش مرکب سلطان کردندی ، دور شدن عامه را. ( یادداشت مؤلف ). کور شو. دور شو. اصطلاح شاطران دوران قاجاریه چون پیشاپیش شاه حرکت می کردند و مردم را بدور می داشتند. طنطنه. ( یادداشت مؤلف ). دبدبه. ( یادداشت مؤلف ) : بجز مقرعه و بردابردمرتبه داران هیچ آواز دیگر شنوده نیامد. ( تاریخ بیهقی ). جوان را دیدم که می آمد سوار، با او غلامان و بردابرد. ( یادداشت مؤلف از حاشیه احیاءالعلوم خطی ).
خاطر من گهر پریشان کرد
تا که برخاست بانگ بردابرد.
سنایی.
روز دار و گیر و بردابرد میدان نبرد
هر غلام شه بمردی هم نبرد زال باد.
سوزنی.
زین مرتبت و جلال و زین بردابرد
ایمن منشین ز دولت گرداگرد.
بدری غزنوی.
وارد حضرت عالی برسید
جان در آمد زدرم بردابرد.
انوری ( از شرفنامه منیری ).
قاصدان بی حجاب ِ بردابرد
درشدند اولا و خدمت کرد.
انوری.
که باشد جان خاقانی که دارد تاب برد تو
که بردابرد حسن تو دو عالم برنمی تابد.
خاقانی.
گیتی و آسمان گیتی گرد
بر در تو زنند بردابرد.
نظامی.
مگر یک روز بردابرد برخاست
همه صحرا غبارو گرد برخاست.
عطار.
جمله صحرا غبار و گرد بود
بانگ طبل و کوس و بردابرد بود.
عطار.
ابوالحسن خرقانی گفت همه روز نشسته ام و بردابرد میزنم گفتم این چگونه بود گفت هر اندیشه که بدون خدا در دل آید آنرا از در میرانم. ( تذکرةالاولیاء عطار ).
نصیب خانه خصم تو باد بردابرد
رسیل موکب جاه تو باد بردابرد.
کمال اصفهانی.
- روز بردابرد کسی بودن ؛ روز اقتدار او بودن. ( یادداشت مؤلف ):
در جهان امروز بردابرد تست
دولت و اقبال تیغ آورد تست.
ظهیر فاریابی.

بردابرد. [ ب ُ ب ُ ] ( اِ مرکب ) غارت و چپاول :
نصیب خانه خصم تو باد بردابرد
رسیل موکب جاه تو باد بردابرد.
کمال اصفهانی.

بردابرد. [ ب َ ب َ ] (اِ مرکب ) کلمه ای که شاطران پیشاپیش شاهان میگفتند، از راه دور شو. (برهان ) (آنندراج ). آوازی که شاطران پیشاپیش مرکب سلطان کردندی ، دور شدن عامه را. (یادداشت مؤلف ). کور شو. دور شو. اصطلاح شاطران دوران قاجاریه چون پیشاپیش شاه حرکت می کردند و مردم را بدور می داشتند. طنطنه . (یادداشت مؤلف ). دبدبه . (یادداشت مؤلف ) : بجز مقرعه و بردابردمرتبه داران هیچ آواز دیگر شنوده نیامد. (تاریخ بیهقی ). جوان را دیدم که می آمد سوار، با او غلامان و بردابرد. (یادداشت مؤلف از حاشیه ٔ احیاءالعلوم خطی ).
خاطر من گهر پریشان کرد
تا که برخاست بانگ بردابرد.

سنایی .


روز دار و گیر و بردابرد میدان نبرد
هر غلام شه بمردی هم نبرد زال باد.

سوزنی .


زین مرتبت و جلال و زین بردابرد
ایمن منشین ز دولت گرداگرد.

بدری غزنوی .


وارد حضرت عالی برسید
جان در آمد زدرم بردابرد.

انوری (از شرفنامه ٔ منیری ).


قاصدان بی حجاب ِ بردابرد
درشدند اولا و خدمت کرد.

انوری .


که باشد جان خاقانی که دارد تاب برد تو
که بردابرد حسن تو دو عالم برنمی تابد.

خاقانی .


گیتی و آسمان گیتی گرد
بر در تو زنند بردابرد.

نظامی .


مگر یک روز بردابرد برخاست
همه صحرا غبارو گرد برخاست .

عطار.


جمله ٔ صحرا غبار و گرد بود
بانگ طبل و کوس و بردابرد بود.

عطار.


ابوالحسن خرقانی گفت همه روز نشسته ام و بردابرد میزنم گفتم این چگونه بود گفت هر اندیشه که بدون خدا در دل آید آنرا از در میرانم . (تذکرةالاولیاء عطار).
نصیب خانه ٔ خصم تو باد بردابرد
رسیل موکب جاه تو باد بردابرد.

کمال اصفهانی .


- روز بردابرد کسی بودن ؛ روز اقتدار او بودن . (یادداشت مؤلف ):
در جهان امروز بردابرد تست
دولت و اقبال تیغ آورد تست .

ظهیر فاریابی .



بردابرد. [ ب ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) غارت و چپاول :
نصیب خانه ٔ خصم تو باد بردابرد
رسیل موکب جاه تو باد بردابرد.

کمال اصفهانی .



فرهنگ عمید

۱. هنگام عبور بزرگان از معابر توسط خادمان با صدای بلند گفته می شد، دورباش کورباش.
۲. [مجاز] آوازۀ عظمت.
۳. [مجاز] آشوب، غوغا، هنگامه.


کلمات دیگر: