دریغ خوردن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( مصدر ) افسوس خوردن متاسف شدن .
حسرت خوردن . غم خوردن
حسرت خوردن . غم خوردن
فرهنگ معین
( ~. خُ دَ ) (مص ل . ) متأسف شدن ، حسرت خوردن .
لغت نامه دهخدا
دریغ خوردن. [ دِ / دَ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) حسرت کردن. افسوس خوردن. آه کشیدن. غم خوردن. ( ناظم الاطباء ). درد خوردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). اسف. ( دهار ). تأسف. تبلد. تحسر. تحکر. تفکن. تهلیف. ( منتهی الارب ). حسرة. ( دهار ). لهف. ( منتهی الارب ) : بهرام دیگر روز بندوی را طلب کرد گفتند بگریخت ، بهرام دریغ بسیار بخورد به ناکشتن او. ( ترجمه طبری بلعمی ).
بر آنچه داری در دست شادمانه مباش
و ز آنچه از کف تو رفت از آن دریغ مخور.
تا کی خوری دریغ ز برنائی.
غم جان نه دریغ خانه خورم.
دشمنان هم دریغ او خوردند.
حقا که من دریغ زبان تو می خورم.
چون دریغش خورم اول ز پسر درگیرم.
وز بی کسی تو در چنین درد
می گفت وبرآن دریغ می خورد.
جای دریغ است دریغی بخور.
که پیش از پدر مرده به ناخلف.
دریغ بیهده خوردن بدان دو نرگس مست.
ناگفتنی است راز دهانت ولی چه سود
خوردن دریغ برسخنی کز دهن برفت.
بر وضع خویش و حال تو یکسان خورم دریغ.
کفش خورده بر تیغ او صد دریغ.
بر آنچه داری در دست شادمانه مباش
و ز آنچه از کف تو رفت از آن دریغ مخور.
ناصرخسرو.
پیری نهاد خنجر برنایت تا کی خوری دریغ ز برنائی.
ناصرخسرو.
موش گوید که چون درآمد مارغم جان نه دریغ خانه خورم.
خاقانی.
همه شروان شریک این دردنددشمنان هم دریغ او خوردند.
خاقانی.
رنجه مکن زبانت به دشنام چون منی حقا که من دریغ زبان تو می خورم.
خاقانی.
هرچه رفت از ورق عمر و جوانی و مرادچون دریغش خورم اول ز پسر درگیرم.
خاقانی.
من کس فرستادم و او را پرسش کردم و دریغ خوردم و گفتم...( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 81 ).وز بی کسی تو در چنین درد
می گفت وبرآن دریغ می خورد.
نظامی.
رفت جوانی به تغافل بسرجای دریغ است دریغی بخور.
نظامی.
دریغش مخور برهلاک و تلف که پیش از پدر مرده به ناخلف.
سعدی.
بنفشه وار نشستن چه سود سر در پیش دریغ بیهده خوردن بدان دو نرگس مست.
سعدی.
صیادی ضعیف را ماهیی قوی به دام اندر افتاد... ماهی برو غالب آمد دام از دستش درربود و برفت... دیگر جماعت صیادان دریغ خوردند و ملامتش کردند. ( گلستان سعدی ).ناگفتنی است راز دهانت ولی چه سود
خوردن دریغ برسخنی کز دهن برفت.
خواجه جمال الدین سلمان ( از آنندراج ).
در دفع من ز غیرکشی پا ز اختلاطبر وضع خویش و حال تو یکسان خورم دریغ.
سالک یزدی ( از آنندراج ).
هوس را چو آورده در زیر تیغکفش خورده بر تیغ او صد دریغ.
ملاطغرا در تعریف پیرمغان ( از آنندراج ).
ملهوف ، مهکوب ، دریغ خورنده. ( دهار ).جدول کلمات
تاسف
پیشنهاد کاربران
اسف خوردن
کلمات دیگر: