مترادف بر زدن : خیره شدن، مستقیم نگاه کردن، زل زدن | قاطی کردن ورق بازی
بر زدن
مترادف بر زدن : خیره شدن، مستقیم نگاه کردن، زل زدن | قاطی کردن ورق بازی
فارسی به انگلیسی
to shuffle
فارسی به عربی
مراوغة
مترادف و متضاد
قاطی کردن(ورقبازی)
خیره شدن، مستقیمنگاه کردن، زل زدن
مخلوط کردن، بهم امیختن، بهم مخلوط کردن، بی قرار بودن، بر زدن، این سو و ان سو حرکت کردن
تجدید سازمان کردن، تغییرات سازمانی دادن، بر زدن
بر زدن
فرهنگ فارسی
پهلوزدن، پهلو به پهلو، همسری و برابری ، قماربازان، برهم زدن و درهم کردن ورق ها
( مصدر ) برهم زدن و زیر و رو کردن ورقها پیش از بازی .
( مصدر ) برهم زدن و زیر و رو کردن ورقها پیش از بازی .
فرهنگ معین
(بُ. زَ دَ ) (مص م . ) برهم زدن و زیر و رو کردن ورق ها پیش از بازی .، (بَ. زَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - پهلو به پهلو زدن . ۲ - برابری و همسری کردن .
(بُ. زَ دَ) (مص م .) برهم زدن و زیر و رو کردن ورق ها پیش از بازی .
لغت نامه دهخدا
بر زدن. [ ب ُ زَ دَ ] ( مص مرکب ) در اوراق قمار، پس و پیش کردن ورق ها تا دغلی و تقلب در آن نباشد. زیرو روی کردن اوراق قمار تا نباید حریف دغلبازی آنرا بسود خود مرتب کرده باشد. زیرو زبر کردن اوراق بازی تا اگر حریفان دغل پشت هم اندازی کرده باشند باطل گردد. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به بُر شود.، برزدن. [ ب َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) زدن :
آن ساعدی که خون بچکد زو ز نازکی
گر برزنی بر او بر یک تار ریسمان.
و گر آتش اندر جهان درزنی.
برزنی آخر سر عزیز بدیوار.
آب گشتی ولیک آتش رنگ.
چو دف برزدندش به دیوانگی.
شتر بار کن ز آنچه باشد گزین
پس آنگه بدژ برزن آتش بکین.
بقندیل قدیمان درزدن سنگ
بکالای یتیمان برزدن چنگ.
- عنان برزدن ؛ جنبانیدن عنان. بحرکت سریع واداشتن مرکب :
چو جبریل از رکابش بازپس گشت
عنان برزد زمیکائیل بگذشت.
چو دریا برمزن موجی که داری
مپر بالاتر از اوجی که داری.
آستین برزده ای دست به گل برزده ای
غنچه ای چند ازاو تازه و نوبر چده ای.
غمت بریختن خونم آستین برزد.
چون صبح بفال نیک روزی
برزد علم جهان فروزی.
کزو تاراج باشد سیل غم را.
همه ره همی آب را برزدند
تو گفتی گلابی بعنبر زدند.
آن ساعدی که خون بچکد زو ز نازکی
گر برزنی بر او بر یک تار ریسمان.
خسروی.
اگر آسمان برزمین برزنی و گر آتش اندر جهان درزنی.
فردوسی.
ای به شب تار تازیان بچپ و راست برزنی آخر سر عزیز بدیوار.
ناصرخسرو.
تیغ اگر برزدی به تارک سنگ آب گشتی ولیک آتش رنگ.
نظامی.
پس از هوشمندی و فرزانگی چو دف برزدندش به دیوانگی.
سعدی.
- آتش برزدن به جایی یا چیزی ؛ سوختن آن. شعله ورساختن آتش در آن : شتر بار کن ز آنچه باشد گزین
پس آنگه بدژ برزن آتش بکین.
فردوسی.
- چنگ برزدن ؛ دست بردن : بقندیل قدیمان درزدن سنگ
بکالای یتیمان برزدن چنگ.
نظامی.
- رقم برزدن ؛ نوشتن بر بالا یا روی چیزی : بیاعان معتمد باشند کی قیمت عدل بر آن نهند و رقم برزنند و به غربا فروشند. ( فارسنامه ابن بلخی ).- عنان برزدن ؛ جنبانیدن عنان. بحرکت سریع واداشتن مرکب :
چو جبریل از رکابش بازپس گشت
عنان برزد زمیکائیل بگذشت.
نظامی.
|| بالا زدن : چو دریا برمزن موجی که داری
مپر بالاتر از اوجی که داری.
نظامی.
- آستین برزدن ؛ بسوی بالا عطف دادن.( یادداشت مؤلف ). بالا زدن سرآستین. مالیدن آستین. ورمالیدن آن. دولا کردن آن. دوتا کردن آن : آستین برزده ای دست به گل برزده ای
غنچه ای چند ازاو تازه و نوبر چده ای.
منوچهری.
چو سنبل تو سر ازطرف یاسمین برزدغمت بریختن خونم آستین برزد.
ظهیر.
- علم برزدن ؛برافراشتن آن. بالا بردن آن : چون صبح بفال نیک روزی
برزد علم جهان فروزی.
نظامی.
چو عالم برزد آن زرین علم راکزو تاراج باشد سیل غم را.
نظامی.
|| افشاندن. پاشیدن : همه ره همی آب را برزدند
تو گفتی گلابی بعنبر زدند.
بر زدن . [ ب ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) در اوراق قمار، پس و پیش کردن ورق ها تا دغلی و تقلب در آن نباشد. زیرو روی کردن اوراق قمار تا نباید حریف دغلبازی آنرا بسود خود مرتب کرده باشد. زیرو زبر کردن اوراق بازی تا اگر حریفان دغل پشت هم اندازی کرده باشند باطل گردد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بُر شود.
دانشنامه عمومی
برزدن (به انگلیسی: Bearsden) یک منطقهٔ مسکونی در بریتانیا است که در اسکاتلند واقع شده است.
گیلی اسکاتلندی: Cille Phàdraig Ùr
اسکاتلندی: Easter Kirkpatrick, Eister Kilpatrick
NS542720
برزدن ۲۷٬۹۶۷ نفر جمعیت دارد.
گیلی اسکاتلندی: Cille Phàdraig Ùr
اسکاتلندی: Easter Kirkpatrick, Eister Kilpatrick
NS542720
برزدن ۲۷٬۹۶۷ نفر جمعیت دارد.
wiki: بر زدن
کلمات دیگر: