کلمه جو
صفحه اصلی

برداشت کردن

فارسی به انگلیسی

access, conceive, cut, deduce, induce, infer

فارسی به عربی

خطوة

مترادف و متضاد

remove (فعل)
دور کردن، بردن، برطرف کردن، حمل کردن، رفع کردن، زدودن، برداشتن، عزل کردن، بلند کردن، برچیدن، برداشت کردن، از جا برداشتن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- جمع آوری کردن محصولگرد آوردن غلات . ۲- برداشتن بخشی از سرمایه یا سود یک بنگاه پیش از تقسیم آن یا عمل گرفتن کارمندی پاداش خود را قبل از موقع پرداخت. ۳- تحمل کردن بردباری نمودن .

فرهنگ معین

( ~. کَ دَ )(مص م . )۱ - درو و جمع آوری محصول . ۲ - تحمل کردن . ۳ - تصور کردن ، تصور.

لغت نامه دهخدا

برداشت کردن. [ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آغازیدن. برداشت کردن سخنی یا حرفی. ابتدا کردن بدان : همینکه برداشت کرد دانستم چه خواهد گفت. تهنید؛ برداشت کردن دشنام را. ( منتهی الارب ). || گفتن. ( یادداشت مؤلف ). || از دخل یا صندوق مشترک یا انحصاری مبلغی بنام خود تصرف کردن. ( یادداشت مؤلف ). || حاصل و نفعی بردن. محصول زراعت را درو کردن و از آن منتفع شدن. بدست کردن محصول مزرعه. بحاصل کردن کار و برداشت. ( یادداشت مؤلف ). جمع کردن حاصل کشت. بدست کردن نتیجه کاری چنانکه زراعت و جز آن. برداشت کردن حاصل مزرعه. جمع کردن حاصل ده یا مزرعه. ( یادداشت مؤلف ) . بحاصل کردن از زراعت و حاصل کشاورزی. || بهره بردن : از آسمان هرچه بارد زمین برداشت کند. ( مجموعه امثال فارسی ). || ترفیع. بلند کردن. مقام دادن. بالا بردن. ارتقاء دادن : و برداشت کنم آن کسان را... که لیاقت دارند برداشتن مرا. ( تاریخ بیهقی ). اگر بناحق گرفته باشم باطل کنم آن عقوبت را و برداشت کنم آن کسان را که در باب ایشان سیاست فرموده باشم. ( تاریخ بیهقی ).
- برداشت کردن از کسی ؛ موأخذه نکردن از وی. ( یادداشت مؤلف ). از تقصیر او درگذشتن.
|| بدگویی کردن. شکایت کردن از کسی : و خطبه بر سپاهسالار کردند امیر نصربن سبکتکین... خواجه عمید بومنصور خوافی به سیستان آمد از جهت امیرنصر و عمل و شهر فروگرفت... و او مردی با سیاست بود و مردم بسیار کشت به سیستان اما همه مفسدان را کشت اهل خیر و صلاح را نیک بود... چون روزگار بومنصور اندر گشت و بسیار او را برداشت کردند.( تاریخ سیستان ).

واژه نامه بختیاریکا

( بَرداشت کِردِن ) کنایه از تعریف و تمجید کردن


کلمات دیگر: