کلمه جو
صفحه اصلی

بذله


مترادف بذله : جوک، شوخی، طیبت، لطیفه، مزاح، مطایبه، هزل، لباس کار

متضاد بذله : جد

برابر پارسی : شوخی، سخن نغز، سخن شیرین

فارسی به انگلیسی

wit, witty jest


gag, jest, mots, one-liner, pleasantry, quip, witticism


فارسی به عربی

دعابة , مناورة , نکتة

مترادف و متضاد

۱. جوک، شوخی، طیبت، لطیفه، مزاح، مطایبه، هزل
۲. لباس کار ≠ جد


quip (اسم)
کنایه، گوشه، بذله، لطیفه، طعنه، طنز

joke (اسم)
شوخی، بذله، لطیفه، خوش مزگی، مزاح، طنز

jest (اسم)
کردار، کنایه، گوشه، مسخره، شوخی، بذله، لطیفه، خوش مزگی، طعنه، تمسخر، مزاح، بذله گویی

bon mot (اسم)
شوخی، بذله، لطیفه، خوش مزگی

gambit (اسم)
بذله، شروع بازی شطرنج، موضوع بحی

mot (اسم)
بذله، نکته، سخن نغز، کلمه

facetiae (اسم)
شوخی، بذله، لطایف، هزلیات، فکاهیات، مطایبات، شوخی های خارج از نزاکت

جوک، شوخی، طیبت، لطیفه، مزاح، مطایبه، هزل ≠ جد


لباس کار


فرهنگ فارسی

جامهای که هر روز پوشیده شود، لباس کار
( اسم ) ۱- سخن دلکش . ۲- شوخی هزل لطیفه . توضیح ( بذله ) در عربی بمعنی جام. باد روزه و لباس کار استعمال شده.
جامه باد روزه لباسی که هر روز پوشند .

فرهنگ معین

(بَ لِ ) ( اِ. ) شوخی ، لطیفه .

لغت نامه دهخدا

( بذلة ) بذلة. [ ب ِ ل َ ] ( ع اِ ) جامه بادروزه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ). لباسی که هرروزه پوشند. ( از اقرب الموارد ). ج ، بِذَل. ( مهذب الاسماء ).
بذله. [ ب َ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) سخن مرغوب. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) . سخن خوش و مرغوب و لطیفه. ( از غیاث اللغات ). مطایبه و لطیفه. ( ناظم الاطباء ).شوخی. هزل. لطیفه. ( فرهنگ فارسی معین ) :
هر خاکپایش قبله ای هر آبدستش دجله ای
هر بذل او در بذله ای صد کان نو پرداخته.
خاقانی.
قطران گریخت از در فضلون ز بس عطاش
آن چون تو بذل و این چو رهی بذله ای نداشت.
خاقانی.
نکته حکمتش ثمره ای از شجره طوبی و بذله سخنش شکوفه ای از روضه خلد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 282 ). از نخب ادب و غرر درر و لطایف نکت و بذله های مستحسن و... نصیبی وافر حاصل کرده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 280 ).
از آن بذله که رضوانش پسندد
زبانی گر بگوش آرد بخندد.
نظامی.
|| شعری که به آهنگ خوانده شود. ( از برهان قاطع ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). || استهزاء و مسخره. گواژه. ( از ناظم الاطباء ).
- بذله باز ؛ مسخره. ( ناظم الاطباء ).
- || لطیفه گو. ( ناظم الاطباء ). ظریف و خوش صحبت. ( آنندراج ).
- بذله جویی ؛ طلب لطیفه و سخنان مرغوب و دلکش : هر جنسی با جنسی از اصناف یاران و خویشان به انواع عیش و عشرت مشغول به نکته گویی و بذله جویی. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 108 ).
- بذله روحانی ؛ سخنان حکیمانه. ( انجمن آرا ).
- بذله فناء ؛ کنایه از تیر و کمان است. ( انجمن آرا ).
- بذله سنج ؛ ظریف و خوش صحبت. ( آنندراج ).
- بذله گفتن ؛ سخن مرغوب گفتن. لطیفه گفتن : طایفه اهل فضل و بلاغت از صحبت او ( درویش ) هر یک بذله و لطیفه ای همی گفتند. ( گلستان سعدی ). شبهای دراز نخفتی و بذله و لطیفه ها گفتی. ( گلستان سعدی ).
- بذله گو ؛ خوش طبع و لطیفه گو. ( ناظم الاطباء ). ظریف و خوش صحبت. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): بذله گوی. شوخی کن. لاغ گو. ( فرهنگ فارسی معین ).شوخ. مزاح. ( یادداشت مؤلف ) :
مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی
تا خواجه می خورد بغزلهای پهلوی.

بذله . [ ب َ ل َ / ل ِ ] (اِ) سخن مرغوب . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) . سخن خوش و مرغوب و لطیفه . (از غیاث اللغات ). مطایبه و لطیفه . (ناظم الاطباء).شوخی . هزل . لطیفه . (فرهنگ فارسی معین ) :
هر خاکپایش قبله ای هر آبدستش دجله ای
هر بذل او در بذله ای صد کان نو پرداخته .

خاقانی .


قطران گریخت از در فضلون ز بس عطاش
آن چون تو بذل و این چو رهی بذله ای نداشت .

خاقانی .


نکته ٔ حکمتش ثمره ای از شجره ٔ طوبی و بذله ٔ سخنش شکوفه ای از روضه ٔ خلد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی ص 282). از نخب ادب و غرر درر و لطایف نکت و بذله های مستحسن و... نصیبی وافر حاصل کرده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی ص 280).
از آن بذله که رضوانش پسندد
زبانی گر بگوش آرد بخندد.

نظامی .


|| شعری که به آهنگ خوانده شود. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). || استهزاء و مسخره . گواژه . (از ناظم الاطباء).
- بذله باز ؛ مسخره . (ناظم الاطباء).
- || لطیفه گو. (ناظم الاطباء). ظریف و خوش صحبت . (آنندراج ).
- بذله جویی ؛ طلب لطیفه و سخنان مرغوب و دلکش : هر جنسی با جنسی از اصناف یاران و خویشان به انواع عیش و عشرت مشغول به نکته گویی و بذله جویی . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 108).
- بذله ٔ روحانی ؛ سخنان حکیمانه . (انجمن آرا).
- بذله ٔ فناء ؛ کنایه از تیر و کمان است . (انجمن آرا).
- بذله سنج ؛ ظریف و خوش صحبت . (آنندراج ).
- بذله گفتن ؛ سخن مرغوب گفتن . لطیفه گفتن : طایفه ٔ اهل فضل و بلاغت از صحبت او (درویش ) هر یک بذله و لطیفه ای همی گفتند. (گلستان سعدی ). شبهای دراز نخفتی و بذله و لطیفه ها گفتی . (گلستان سعدی ).
- بذله گو ؛ خوش طبع و لطیفه گو. (ناظم الاطباء). ظریف و خوش صحبت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء): بذله گوی . شوخی کن . لاغ گو. (فرهنگ فارسی معین ).شوخ . مزاح . (یادداشت مؤلف ) :
مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی
تا خواجه می خورد بغزلهای پهلوی .

حافظ.


نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن
بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام .

حافظ.


خانه بی تشویش و ساقی یار و مطرب بذله گو
موسم عیش است و دور ساغر و عهد شباب .

حافظ.


گرم مهر و نرم چهر و زودصلح و دیرجنگ
تازه روی و عشوه جوی و بذله گوی و نکته یاب .

قاآنی .


- || مسخره . (ناظم الاطباء).

بذله . [ ب ِ ل َ/ ل ِ ] (از ع ، اِ) جامه ٔ بادروزه . (ناظم الاطباء).
- بذله پوش ؛ کسی که جامه ٔ بادروزه پوشیده . (ناظم الاطباء). بادروزه پوش . کهنه پوش . مبتذل . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.


بذلة. [ ب ِ ل َ ] (ع اِ) جامه ٔ بادروزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). لباسی که هرروزه پوشند. (از اقرب الموارد). ج ، بِذَل . (مهذب الاسماء).


فرهنگ عمید

سخن نغز و فرح آور، لطیفه، شوخی.


کلمات دیگر: