دست پخت
فارسی به انگلیسی
hand-cooked, tenderly, brought up
cuisine
مترادف و متضاد
غذا، خوراک، دست پخت، روش اشپزی
فرهنگ فارسی
( صفت ) آنچه که با دست پزند : [[ شیرینی دست پخت پری بسیار لذیذ بود . ]]
دست پز پخته دست و پرورده دست یا بر طعام مطبوخ نیز اطلاق کنند .
دست پز پخته دست و پرورده دست یا بر طعام مطبوخ نیز اطلاق کنند .
فرهنگ معین
( ~. پُ ) (ص فا. ) غذایی که کسی با دست خود پخته باشد.
لغت نامه دهخدا
دست پخت.[ دَ پ ُ ] ( ن مف مرکب ) دست پز. پخته دست و پرورده دست. ( غیاث ). چیزی که به دست پخته باشند اعم از آنکه حیوان بود یا نبات. ( آنندراج ). غذایی که شخص با دست خودش پخته و بدقت ترتیب داده باشد. ( ناظم الاطباء ).
- دست پخت فلان ؛ یعنی که خود او پخته نه طباخ او. که او بشخصه آنرا پخته : این غذا دست پخت فلان خانم است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دست پخت او خوب است ؛ یعنی خوب طبخ کند. دست پختش خوب است یا دست پخت فلان بد نیست ؛ یعنی طعامها نیکو پزد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || بر طعام مطبوخ نیز اطلاق کنند. ( آنندراج ) :
از دست پخت طبع تو بالذت است و بس
بر خوان عقل هرکه شود میهمان علم.
همان روشنک را که دخت من است
بدان نازکی دست پخت من است.
- دست پخت فلان ؛ یعنی که خود او پخته نه طباخ او. که او بشخصه آنرا پخته : این غذا دست پخت فلان خانم است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دست پخت او خوب است ؛ یعنی خوب طبخ کند. دست پختش خوب است یا دست پخت فلان بد نیست ؛ یعنی طعامها نیکو پزد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || بر طعام مطبوخ نیز اطلاق کنند. ( آنندراج ) :
از دست پخت طبع تو بالذت است و بس
بر خوان عقل هرکه شود میهمان علم.
عرفی ( از آنندراج ).
|| دست پرورده : همان روشنک را که دخت من است
بدان نازکی دست پخت من است.
نظامی.
فرهنگ عمید
۱. غذایی که کسی با دست خود پخته باشد.
۲. (اسم، مصدر ) فن آشپزی.
۲. (اسم، مصدر ) فن آشپزی.
واژه نامه بختیاریکا
دَستَو
پیشنهاد کاربران
Recipe
Im tink fine cuisin
یعنی پیدا کردن غذا
یعنی پیدا کردن غذا
کلمات دیگر: