کلمه جو
صفحه اصلی

ترابیدن

فرهنگ فارسی

تراویدن، ترواش کردن، چکیدن
( مصدر ) ( تراوید تراود خواهد تراوید بتراو تراونده تراویده تراوش ) چکیدن تراوش کردن آب و شراب و امثال آن ترشح کردن .
رفتن آب بپالایش اندک اندک . چکیدن آب از کوزه بود . تراویدن و ترش کردن باشد مطلقا اعم از آب و شراب و روغن و امثال آن از ظروف . چکیدن آب از ظروف . تراویدن و ترشح کردن و تراوش کردن .

فرهنگ معین

(تَ دَ ) (مص ل . ) نک تراویدن .

لغت نامه دهخدا

ترابیدن. [ ت َ دَ ] ( مص ) رفتن آب بپالایش ، اندک اندک. و روغن نیز که از انا پالایش گیرد. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). چکیدن آب از کوزه بود. ( اوبهی ). تراویدن و ترشح کردن باشد مطلقاً، اعم از آب و شراب و روغن و امثال آن از ظروف. ( برهان ) ( آنندراج ). چکیدن آب از ظروف. ( فرهنگ خطی کتابخانه سازمان ). تراویدن و ترشح کردن و تراوش کردن و بطور رشحات کوچک خارج شدن مایعی از سطح ظرفی که متخلخل باشد. ( ناظم الاطباء ). رفتن آب بپالایش اندک اندک و چکیدن بنرمی و آهستگی. ( شرفنامه منیری ). زهیدن آب وروغن از مسام و سوراخهای خرد، از سفالینه و چرمینه و مانند آن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
بخل همیشه چنان ترابد از آن روی
کآب چنان از سفال نو نترابد .
ابوطاهر خسروانی.
از کوزه همان برون ترابد که در اوست.
ابوطاهر خسروانی.
از جام انگبین نترابد جز انگبین
از نفس او نیاید الا لَطَف کنی.
منوچهری.
اندر سفال نوکردن [آب را] تا از او بترابد، مضرتهاء آب ببرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). رگها بدان سبب سست و... گردد و خون از رگها ترابیدن گیرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و آنچه از سعفه ترابد، ریمی غلیظ و لزج باشد که قوام آن همچون انگبین بوده باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). حوضی که پیوسته آب در وی می آید و آنرا بر اندازه مدخل ، مخرجی نباشد لاجرم از جوانب راه جوید و بترابد. ( کلیله و دمنه ).
از مسام ابر نَتْرابد بجز آب حیات
بس که می گردد ز بحر دست رادش شرمسار.
ابن یمین.
|| مجازاً، پدید آمدن از. آشکار شدن از : هرکه پنج قدح شراب ناب بخورد آنچه اندر اوست از نیک و بد، از او بترابد و گوهر خویش پدید کند. ( نوروزنامه ٔمنسوب به خیام ). رجوع به تراویدن و تراوش شود.

فرهنگ عمید

= تراویدن: بخل همیشه چنان ترابد از آن روی / کآب چنان از سفال نو بترابد (خسروانی: شاعران بی دیوان: ۱۱۳ ).


کلمات دیگر: