to pull the legs of
دست انداختن
فارسی به انگلیسی
badinage, cod, dally, fool, hoax, jest, kid, mock, rally, ridicule, spoof, sport, tease, trick
فارسی به عربی
احمق , خدعة , سخریة , طفل , قبرة , لعبة , هزل
مترادف و متضاد
دست انداختن، استهزاء کردن، اهانت یا بی احترامی کردن
تفریح کردن، دست انداختن
خرفت کردن، گول زدن، دست انداختن، فریب دادن
دست انداختن، تمسخر کردن
انجام دادن، بکار انداختن، افزودن، وانمود کردن، زدن، پوشاندن، اعمال کردن، بخود بستن، دست انداختن، تحمیل کردن، صرف کردن، پوشیدن، برتن کردن، گذاردن، وانمود شدن، بکار گماردن
دست انداختن، مسخره کردن
دست انداختن، مورداستهزاء قراردادن
دست انداختن، حقه بازی کردن
گول زدن، دست انداختن
دست انداختن، سخن طعنه امیز گفتن، طنز گفتن، با طعنه استهزاء کردن
گول زدن، دست انداختن، مسخره کردن، تحمیق کردن
دست انداختن، مسخره کردن، خندیدن، عقیم کردن، استهزاء کردن، تقلید در اوردن
ترساندن، دست انداختن، تهدید کردن
دست انداختن، شوخی کردن، چکاوک شکار کردن، از روی مانع با پرش اسب جهیدن
دست انداختن، شوخی کردن، چکاوک شکار کردن، از روی مانع با پرش اسب جهیدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - مسخره کردن ریشخند کردن ملعبه قرار دادن . ۲ - شنا کردن سباحت .
انداختن دست قرار دادن دست کنایه از تمسخر نمودن .
انداختن دست قرار دادن دست کنایه از تمسخر نمودن .
فرهنگ معین
( ~. اَ تَ ) (مص م . ) (عا. ) ریشخند کردن ، به تمسخر گرفتن .
لغت نامه دهخدا
دست انداختن. [ دَ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) انداختن دست.قرار دادن دست. درآوردن دست گرد چیزی یا فراز چیزی :تلکد؛ دست انداختن در گردن کسی. ( از منتهی الارب ).
- دست در روی کسی انداختن ؛ به روی او دست بلند کردن. دست برآوردن بر کسی به قصد لت یا سیلی زدن بر او : قاید جوابی چند درشت داد چنانکه دست در روی احمد انداخت. ( تاریخ بیهقی ص 328 ). || کنایه از شنا کردن و شناوری. ( برهان ) ( از آنندراج ). || تاختن وبه تاخت رفتن و با شتاب پیش رفتن و چهارنعل رفتن اسب. ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) :
دست اندازیم چون اسبان سیس
در دویدن سوی مرعای انیس.
- دست انداختن بروی کاری یا مالی ؛ تصرف کردن. آن خود کردن. مسلط بر آن شدن. غاصبانه مداخله کردن. آنرا متصرف شدن. آغاز به تصرف و تجاوز کردن. آنرا تصرف کردن وغالباً به تصرفی عدوانی. آنرا بقصد تملک تصرف کردن.( یادداشت مرحوم دهخدا ): تقلب ؛ دست انداختن در چیزی بخواست خود. ( از منتهی الارب ).
- دست انداختن کسی را ؛ او را سخره کردن. او را استهزاء کردن. سخریه کردن. ریشخند کردن. مسخره کردن. مضحکه قرار دادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| دست و پا انداختن ؛ بسط و قبض تشنجی محتضر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- دست در روی کسی انداختن ؛ به روی او دست بلند کردن. دست برآوردن بر کسی به قصد لت یا سیلی زدن بر او : قاید جوابی چند درشت داد چنانکه دست در روی احمد انداخت. ( تاریخ بیهقی ص 328 ). || کنایه از شنا کردن و شناوری. ( برهان ) ( از آنندراج ). || تاختن وبه تاخت رفتن و با شتاب پیش رفتن و چهارنعل رفتن اسب. ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) :
دست اندازیم چون اسبان سیس
در دویدن سوی مرعای انیس.
مولوی.
|| کنایه از تمسخر نمودن. ( آنندراج ). سخره کردن. ( ناظم الاطباء ).- دست انداختن بروی کاری یا مالی ؛ تصرف کردن. آن خود کردن. مسلط بر آن شدن. غاصبانه مداخله کردن. آنرا متصرف شدن. آغاز به تصرف و تجاوز کردن. آنرا تصرف کردن وغالباً به تصرفی عدوانی. آنرا بقصد تملک تصرف کردن.( یادداشت مرحوم دهخدا ): تقلب ؛ دست انداختن در چیزی بخواست خود. ( از منتهی الارب ).
- دست انداختن کسی را ؛ او را سخره کردن. او را استهزاء کردن. سخریه کردن. ریشخند کردن. مسخره کردن. مضحکه قرار دادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| دست و پا انداختن ؛ بسط و قبض تشنجی محتضر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
پیشنهاد کاربران
به مسخره گرفتن
?Are you bullshitting me
منو اسکل/اسگل کردی؟ اسگلم/اسکلم کردی؟
منو اسکل/اسگل کردی؟ اسگلم/اسکلم کردی؟
کلمات دیگر: