عمل جهاندار. ۱- سلطنت . ۲- ادار. مملکت بنحوی نیکو مقابل جهانگیری .
جهانداری
فرهنگ فارسی
اتخاذ سیاستهای مناسب و سازوکارهای لازم برای حل مشکلات کلان جامعۀ جهانی هنگامی که مرجع مناسب بینالمللی وجود ندارد
فرهنگ معین
( ~. ) (حامص . ) سلطنت .
لغت نامه دهخدا
جهانداری. [ ج َ ] ( حامص مرکب ) عمل و شغل جهاندار. ملکت. سلطنت. پادشاهی. ( شرفنامه منیری ). نگهبانی جهان. ( حاشیه برهان ). اداره ٔمملکت بنحوی نیکو. ( فرهنگ فارسی معین ) :
چون خداوند جهانداری و شاهی بتو داد
گفت من یافتم اینک ز خداوند نظر.
هم سلیمان را قرینی هم فریدون را بدیل.
بیدادگر است و ملک بیخرد و مست.
جهانداری آمد چنان کز فریدون.
مردنت به که مردم آزاری.
چون خداوند جهانداری و شاهی بتو داد
گفت من یافتم اینک ز خداوند نظر.
فرخی.
در جهانداری بملک و در عدو بستن بجنگ هم سلیمان را قرینی هم فریدون را بدیل.
فرخی.
هر کس بجز از تو بجهانداری بنشست بیدادگر است و ملک بیخرد و مست.
منوچهری.
فریدون نسب پادشاهی که از وی جهانداری آمد چنان کز فریدون.
سوزنی.
به چه کار آیدت جهانداری مردنت به که مردم آزاری.
سعدی.
فرهنگ عمید
پادشاهی.
فرهنگستان زبان و ادب
{global governance} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] اتخاذ سیاست های مناسب و سازوکارهای لازم برای حل مشکلات کلان جامعۀ جهانی هنگامی که مرجع مناسب بین المللی وجود ندارد
کلمات دیگر: