کلمه جو
صفحه اصلی

خطب

فارسی به انگلیسی

firewood


فرهنگ فارسی

(اسم ) جمع خطبه سخنرانیها خطابه ها.
دهی است از دهستان اوچ تپه بخش ترکمان شهرستان میانه واقع در هشت هزار گزی شمال باختری میانه و چهار هزار گزی شوسه میانه به تبریز .

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (اِ. ) کار بزرگ ، امر مهم .

لغت نامه دهخدا

خطب . [ خ َ طَ ] (ع مص ) تیره مایل بسرخی و زردی و یا مایل بسبزی گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).


خطب . [ خ َ ] (ع اِ) حال . شان . کار خواه خرد باشد یا بزرگ . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). ج ، خُطوب . قال فما خطبک یا سامری . (قرآن 95/20). و وجد من دونهم امراتین تذودان قال ما خطبکما قالتا لانسقی حتی یصدر الرعاء و ابونا شیخ کبیر. (قرآن 23/28). قال فما خطبکم یا ایها المرسلون . (قرآن 57/15). || کار بزرگ . حادثه ٔ عظیم . (یادداشت بخط مؤلف ) : این چه خطب و خطر بود که نازل گردید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || (اِمص ) خواستگاری زن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).


خطب . [ خ َ ] (ع مص ) مصدر دیگر خِطبَه . خِطِیبی ̍؛ خواستگاری کردن زن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).


خطب . [ خ َ طَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوچ تپه ٔ بخش ترکمان شهرستان میانه . واقع در هشت هزارگزی شمال باختری میانه و چهارهزارگزی شوسه ٔ میانه به تبریز. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


خطب . [ خ َ طَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه . واقع در نه هزاروپانصدگزی خاور مراغه به قره آغاج . این ده در کوهستان قرار دارد با آب و هوای معتدل و 190 تن سکنه . آب آن از چشمه ساریلی و محصول آن غلات ، حبوبات و کرچک و شغل اهالی زراعت می باشد. صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


خطب . [ خ ِ ] (ع اِ) زنی که او را خواستگاری کرده باشند. || مرد زن خواهنده . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، اخطاب . یقال : هی خطبة و هو خطبها. || خطب نِکح ؛ کلمه ای است که بدان نکاح کنند ویقول الخاطب خطب و یقول المخطوب نکح و کذلک خُطب نُکح . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).


خطب . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اخطب و خطباء. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || خُطب نُکح . رجوع به خطب نِکح شود.


خطب . [ خ ُ طَ ] (ع اِ) ج ِ خُطبَه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خطبه در این لغت نامه شود :
بلبلان گوئیا خطیبانند
بر درختان همی کنند خطب .

فرخی .


چون از خطب فارغ شدم واجب دیدم انشا کردن فعلی دیگر. (تاریخ بیهقی ).
کورند و کر هر آنکه نبینند و نشنوند
بر خاک خط ایزد و از آسمان خطب .

ناصرخسرو.


مونس جان و دل من چیست تسبیح و قران
خاکپای خاطر من چیست اشعار و خطب .

ناصرخسرو.


از بر عرش کند خطبه آن جاه و محل
هرکه از برکند از شعر و ثنای تو خطب .

سنائی .


در کتاب لطایف الاَّداب از مصنفات عتبی نوادر اخبار و بدایع خطب و اشعار او بعضی مسطور است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).

خطب. [ خ ُ طَ ] ( ع اِ ) ج ِ خُطبَه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). رجوع به خطبه در این لغت نامه شود :
بلبلان گوئیا خطیبانند
بر درختان همی کنند خطب.
فرخی.
چون از خطب فارغ شدم واجب دیدم انشا کردن فعلی دیگر. ( تاریخ بیهقی ).
کورند و کر هر آنکه نبینند و نشنوند
بر خاک خط ایزد و از آسمان خطب.
ناصرخسرو.
مونس جان و دل من چیست تسبیح و قران
خاکپای خاطر من چیست اشعار و خطب.
ناصرخسرو.
از بر عرش کند خطبه آن جاه و محل
هرکه از برکند از شعر و ثنای تو خطب.
سنائی.
در کتاب لطایف الاَّداب از مصنفات عتبی نوادر اخبار و بدایع خطب و اشعار او بعضی مسطور است. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

خطب. [ خ َ ] ( ع اِ ) حال. شان. کار خواه خرد باشد یا بزرگ. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). ج ، خُطوب. قال فما خطبک یا سامری. ( قرآن 95/20 ). و وجد من دونهم امراتین تذودان قال ما خطبکما قالتا لانسقی حتی یصدر الرعاء و ابونا شیخ کبیر. ( قرآن 23/28 ). قال فما خطبکم یا ایها المرسلون. ( قرآن 57/15 ). || کار بزرگ. حادثه عظیم. ( یادداشت بخط مؤلف ) : این چه خطب و خطر بود که نازل گردید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || ( اِمص ) خواستگاری زن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خطب. [ خ َ ] ( ع مص ) مصدر دیگر خِطبَه. خِطِیبی ̍؛ خواستگاری کردن زن. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).

خطب. [ خ ِ ] ( ع اِ ) زنی که او را خواستگاری کرده باشند. || مرد زن خواهنده. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، اخطاب. یقال : هی خطبة و هو خطبها. || خطب نِکح ؛ کلمه ای است که بدان نکاح کنند ویقول الخاطب خطب و یقول المخطوب نکح و کذلک خُطب نُکح. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خطب. [ خ ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اخطب و خطباء. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || خُطب نُکح. رجوع به خطب نِکح شود.

خطب. [ خ َ طَ ] ( ع مص ) تیره مایل بسرخی و زردی و یا مایل بسبزی گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).

خطب. [ خ َ طَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه. واقع در نه هزاروپانصدگزی خاور مراغه به قره آغاج. این ده در کوهستان قرار دارد با آب و هوای معتدل و 190 تن سکنه. آب آن از چشمه ساریلی و محصول آن غلات ، حبوبات و کرچک و شغل اهالی زراعت می باشد. صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راهش مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

فرهنگ عمید

کار بزرگ، امر عظیم.
= خُطبه

کار بزرگ؛ امر عظیم.


خُطبه#NAME?


دانشنامه عمومی

خطب یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان سراجوی غربی بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع شده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱۲(بار)
(بر وزن فلس) روبرو سخن گفتن. خطب، مخاطبه و تخاطب به معنی مراجعه در کلام است و از همین است خطبه (بکسر اوّل و ضّم آن) لکن خطبه (بضّم) مختص موعظه است و خطبه (بکسر) مخصوص خواستگاری زن. و اصل خطبه (به کسر اوّل) حالتی است که خواستگار در آن حالت است مثل جلسة و قعدة، وصف دوّمی فقط خاطب می‏آید (یعنی خواستگار) و وصف اوّلی خاطب و خطیب است. و خطب (بر وزن فلس) به معنی امر عظیم است که در آن تخاطب بسیار می‏شود. (مفردات). در مجمع می‏گوید: خطب کار بزرگی است که شخص درباره آن رفیق خود را خطاب می‏کند گویند این خطب جلیل است. در اقرب می‏گوید: خطب به معنی شأن و شغل است بزرگ باشد یا کوچک و از آن است این جمله «هذا خطب یسیر و خطب جلیل». * ، مخاطبه چون با »فی» متعدی شود معنی مراجعه می‏دهد یعنی درباره ظالمان به من مراجعه نکن و برگشتن عذاب را مخواه. * ، خطب در این آیات به معنی امر است و عظمت نیز از آن استفاده می‏شود چنانکه از طبرسی و راغب نقل شد در نهج البلاغه هست «اَلْحَمْدُلِلّهِ وَ اِنْ اَتَی الدَّهْرُ بِالْخَطْبِ الْفادِحِ» خطبه 35 «هَلْمَ الْخَطْبَ فی اَبْنِ اَبی سُفْیانَ» خطبه: 160 از این جملات نیز بدست می‏آید که محلّ استعمال خطب امر عظیم است و آنچه از اقرب نقل شد شاید نادر باشد. * ، . نا گفته نماند اگر فصل به معنی فاصل باشد معنی آن است که به داود حکمت و کلام فاصل بین الحقّ و الباطل دادیم و اگر به معنای مصدر باشد معنی چنین است: به او فهم و تشخیص کلام دادیم و این با قضاوت و غیره می‏سازد لذا از ابن مسعود قضاوت و فهم نقل شده. معنی آیه دوّم چنین است: گفت مرا بر آن کفیل کن و آن را به من ده و مرا در سخن گفتن مفلوب کرد. * گناهی بر شما نیست آنچه درباره خواستگاری زنان با اشاره گوئید یا در دل خویش نهان کنید. مراد از خطبه‏در آیه، خواستگاری است.


کلمات دیگر: