کلمه جو
صفحه اصلی

برامدن


مترادف برامدن : ( برآمدن ) بالا آمدن ، طلوع کردن، آفتاب تابیدن ، پدیدار گشتن، پدید آمدن، ظاهرشدن، نمایان گردیدن، هویدا شدن ، ورآمدن، روییدن، رستن، سر زدن، متورم شدن، ورم کردن، به طول انجامیدن، طول کشیدن

متضاد برامدن : ( برآمدن ) پایین رفتن، غروب کردن، ناپدید شدن

فارسی به انگلیسی

rise

فارسی به عربی

عباءة

مترادف و متضاد

rise (فعل)
طلوع کردن، خاستن، طالع شدن، برخاستن، بلند شدن، برامدن، بالا رفتن، صعود کردن، ترقی کردن، ناشی شدن از، طغیان کردن، بالا آمدن، از خواب برخاستن، سربالا رفتن

arise (فعل)
طلوع کردن، برخاستن، رخ دادن، بلند شدن، برامدن، قیام کردن

فرهنگ فارسی

( بر آمدن ) ( مصدر ) ۱- بالا آمدن . ۲- ظاهر شدن پدید گشتن.۳- طلوع کردن ( خورشید و ستاره ). ۴- برجستگی یافتن ور آمدن . ۵- ورم کردن . ۶- طول کشیدن : دو هفته برنیامد که ...
با آمدن بلند شدن .

فرهنگ معین

( برآمدن ) ( ~. مَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - بالا آمدن . ۲ - طلوع کردن . ۳ - طول کشیدن . ۴ - بالغ شدن . ۵ - روا شدن . ۶ - حاصل شدن ۷ - گذشتن . ۸ - توان مقابله و رویارویی داشتن .

لغت نامه دهخدا

( برآمدن ) برآمدن. [ ب َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) بالا رفتن.( ناظم الاطباء ). بالا آمدن. ( فرهنگ فارسی معین ). رسیدن. بلند شدن. بالا گرفتن. بالا کشیدن. بر شدن. بربلندی رفتن. به هوا رفتن. علاء. تعلیه. معالاة. تعلی. تعالی. استعلاء. اعلیلاء. بر بلندی برآمدن. ( منتهی الارب ).
بگذرد سالیان که برناید
روزی از مطبخش یکی خنجیر .
خسروی.
ببالا برآئی یکی مرغزار
ببینی بکردار خرم بهار.
فردوسی.
سر تخت پستش برآمد بماه
دگرباره شد شاه و بگرفت گاه.
عنصری.
ابر آزاری برآمد از کنار کوهسار
باد فروردین بجنبید از میان مرغزار.
منوچهری.
بروز پاک ناگه شب درآمد.
( از تاریخ سیستان ).
ببالا برآمدند و طبل زدند و بانگ محمود کردند. ( تاریخ سیستان ).
گر جهد کنی بعلم ازین چاه
یک روز به مشتری برآیی.
ناصرخسرو.
میر تو رسول است طاعتش دار
تا سرت برآید بچرخ خضرا.
ناصرخسرو.
ز دریا دودرنگ ابری برآمد
ای نظامی جهان پرستی چند
به بلندی برای پستی چند.
نظامی.
سرخجالتم از پیش برنمی آید
که در چگونه بدریا برند ولعل بکان.
سعدی.
چون بر پشته ای برآمد که بر ضیعت های همدان و مواضع آن مشرف بود هیچ عمارتی ظاهر ندید. ( تاریخ قم ). لاوکی داشت پر از طعام و دود از سر او برمی آمد. ( تاریخ قم ).
درختی که عمری برآمد بلند
توان در یکی لحظه از بیخ کند.
امیرخسرو.
سراغ یوسف خود گیرم و قرار نگیرم
اگر بماه برآیم و گر بچاه درافتم.
سنجرکاشی ( از آنندراج ).
اگر نزد آن شاه پردل شوی
صد ایوان بکیوان برآیدترا.
( از لغت نامه اوبهی ).
- برآمدن آواز و بانگ و تراک و تبیره و خروش و فریاد و غریو غوغا و نعره و نوا و... برخاستن آن. بلند شدن صدای آن :
برآمد «بدار» و «بگیر» و «ببند»
به تیغ و کمان و بگرز و کمند.
فردوسی.
چو شب روز شد بامداد پگاه
تبیره برآمد ز درگاه شاه.
فردوسی.
بدانگه که لشکر بجنبد ز جای
تبیره برآید ز پرده سرای.
فردوسی.
فکندند گویی بمیدان شاه
برآمدخروش دلیران بماه.
فردوسی.

فرهنگ عمید

( برآمدن ) ۱. بالا آمدن.
۲. پدید آمدن، ظاهر شدن.
۳. سپری شدن.
۴. روبه راه شدن کار و انجام یافتن آن.
۵. برجستگی پیدا کردن.
۶. ورم کردن.
* به هم برآمدن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. تنگدل شدن، اندوهگین شدن.
۲. خشمگین شدن.

واژه نامه بختیاریکا

( برآمدن ) ور اودِن؛وُرَوُدن
ور زُلُمنیدِن

پیشنهاد کاربران

🧐"بر آمدن " مصدر لازم هست . یعنی به مفعول نیاز ندارد ❗

ارتقا

طول کشیدن

ظهور

به بر آمدن :استعاره ی تمثیلی از بهره بردن و به نتیجه رسیدن.
هنر ها بیاموختش ، سر بسر؛
بسی رنج برداشت و آمد به بر
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۱۹۲.

"برآمدن" با تلفظ/bar'amadan/ از دو قسمت تشکیل
شده است . قسمت :*بر*که یعنی بالا🤮 . وقسمت :*آمدن * .
درنتیجه "بر آمدن " یعنی 1️⃣بالا آمدن .
1️⃣مثال : خور شید هنگام برآمدن از پشت کوه ها ، زخمی شد. و
آسمان را غرق در خون کرد 🩸●•●برآمدن :بالا آمدن
🧐بر آمدن ، معنی دیگری نیز دارد . که از معنی اول آن برداشت
می شود در اصطلاح مستفاد می شود :2️⃣ ظاهر شدن ، پدیدار
شدن .
2️⃣مثال : هر گاه در جنگلی شیر نری برآمد . منتظر بر آمدن شیر
ماده ای باش 🦁●•●بر آمدن :ظاهر شدن، پدیدار شدن



بیرون آمدن ( در برخی باره ها )

نمونه:
از �طاغوت� برآمدیم [بیرون آمدیم] و در �طاغوت� فروغلتیدیم.

برگرفته از پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2021/07/blog - post_23. html


کلمات دیگر: