( ~. ) (ص فا. ) پادشاه .
تخت گیر
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
تخت گیر. [ ت َ ] ( نف مرکب ) کنایه از پادشاه. پادشاه قادر و توانا. ( ناظم الاطباء ). که تخت گیرد و پادشاهی کند. پادشاه فاتح و پیروز :
سپه راند از آنجا به تخت سریر
که تابیند آن تخت را تخت گیر.
که برد از جهان تخت خود بر سریر.
زجمشید تیغ، از فریدون سریر.
تاج ستان آمدی و تخت گیر.
سپه راند از آنجا به تخت سریر
که تابیند آن تخت را تخت گیر.
نظامی.
به آیین کیخسرو تخت گیرکه برد از جهان تخت خود بر سریر.
نظامی.
کلاه از کیومرث ، آن تخت گیرزجمشید تیغ، از فریدون سریر.
نظامی.
گرچه به شمشیر صلابت پذیرتاج ستان آمدی و تخت گیر.
نظامی.
کلمات دیگر: