کلمه جو
صفحه اصلی

خوازه


مترادف خوازه : حجله، طاق، نصرت، قبله، چوب بست، چوب بند، تمایل، میل، رغبت، آرزو، تمنا، خواهش

مترادف و متضاد

۱. حجله، طاق، نصرت، قبله
۲. چوببست، چوببند
۳. تمایل، میل، رغبت
۴. آرزو، تمنا، خواهش


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - خواهش میل . ۲ - چوب بندی که برای جشن و چراغانی سازند طاق نصرت . ۳ - کوشک و قبه ای از گلها و ریاحین که برای مراسم عروسی و جشن سازند .

فرهنگ معین

(خا زِ )(اِ. ) ۱ - طاق نصرت ، چوب بستی برای چراغانی و آذین بندی . ۲ - قبه ای از گل ها و ریاحین . ۳ - خواهش ، میل .

لغت نامه دهخدا

خوازه. [ خوا /خا زَ / زِ ] ( اِ ) خواهش. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( انجمن آرای ناصری ). || آفرین. ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ). || نیایش. تحسین. ستایش. تعریف. ( ناظم الاطباء ). || هر نوع چوب بندی خواه برای آیین بندی باشد و یا برای بنائی و نقاشی و گچ بری عمارت. خَوازه. ( ناظم الاطباء ) رجوع به خَوازه شود. || پرده. ( شرفنامه منیری ) :
گلنار همچو درزی استاد برکشید
خوازه حریر ز بیجاده گون حریر.
منوچهری.
|| کوش» و قبه ای که برای آیین بندی و عروسی از گل و ریاحین سازند. ( ناظم الاطباء ). قبه ای بود که به آذین عروسیها بندند وقتی که شادیها کنند در شهری. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). رجوع به خَوازه شود. کوشک که در بزمها از اسپر غم بندند. ( صحاح الفرس ) :
منظر او بلند چون خوازه
هر یکی رو بزینتی تازه.
عنصری.
عالم همه چوخوازه ز شادی و خرمی
من مانده همچو مرده تنها بگور تنگ.
عمعق.
|| طاق نصرت. ( ناظم الاطباء ). گنبد. کوپله. قبه. ( مهذب الاسماء ). قبه مزین موقت که برای جشنی در کویها کنند. ( یادداشت بخط مؤلف ): چون شنیدند که امیر نزدیک نشابور رسید خواستند که خوازه ها بزنند و بسیار شادی کنند. ( تاریخ بیهقی ). خواجه را دیدم که میآمد و تکلفی کرده بود در نشابور از خوازه ها زدن و آراستن. ( تاریخ بیهقی ). و بر خلقانی چندان قبه ها با تکلف زده بودند... و زحمتی بود چنانکه سخت رنج میرسید بر آن خوازه ها گذشتن. ( تاریخ بیهقی ). چنانکه از دروازه های شهر تا بازار خوازه بر خوازه و قبه بر قبه بود. ( تاریخ بیهقی ). کوتوال را گفت تا پیاده تمام گمارد از پس خلقانی تا کوشک که خوازه بر خوازه بود. ( تاریخ بیهقی ). بباید گفت تا رعیت آهسته فرونشیند و هر گروهی بجای خویش باشندو اندیشه خوازه ها و کالای خویش می دارند. ( تاریخ بیهقی ). || خوزه و داربست تاک انگور. ( ناظم الاطباء ). خَوازه. رجوع به خَوازه شود.

خوازه. [ خ َ زَ / زِ ] ( اِ ) هر نوع چوب بندی خواه برای آیین بندی باشد و یا برای بنائی و نقاشی و گچ بری عمارت. ( ناظم الاطباء ). خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ] رجوع به خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ] شود. || کوشک و قبه که برای آیین بندی و عروسی از گل و ریاحین سازند. ( ناظم الاطباء ). خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ]. رجوع به خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ] شود. || طاق نصرت.( ناظم الاطباء ). خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ] رجوع به خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ] شود. || داربست تاک. انگور. خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ]. ( ناظم الاطباء ). رجوع به خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ] شود.

خوازه . [ خ َ زَ / زِ ] (اِ) هر نوع چوب بندی خواه برای آیین بندی باشد و یا برای بنائی و نقاشی و گچ بری عمارت . (ناظم الاطباء). خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ] رجوع به خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ] شود. || کوشک و قبه که برای آیین بندی و عروسی از گل و ریاحین سازند. (ناظم الاطباء). خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ] . رجوع به خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ] شود. || طاق نصرت .(ناظم الاطباء). خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ] رجوع به خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ] شود. || داربست تاک . انگور. خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ] . (ناظم الاطباء). رجوع به خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ] شود.


خوازه . [ خوا /خا زَ / زِ ] (اِ) خواهش . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ). || آفرین . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). || نیایش . تحسین . ستایش . تعریف . (ناظم الاطباء). || هر نوع چوب بندی خواه برای آیین بندی باشد و یا برای بنائی و نقاشی و گچ بری عمارت . خَوازه . (ناظم الاطباء) رجوع به خَوازه شود. || پرده . (شرفنامه ٔ منیری ) :
گلنار همچو درزی استاد برکشید
خوازه ٔ حریر ز بیجاده گون حریر.

منوچهری .


|| کوش» و قبه ای که برای آیین بندی و عروسی از گل و ریاحین سازند. (ناظم الاطباء). قبه ای بود که به آذین عروسیها بندند وقتی که شادیها کنند در شهری . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). رجوع به خَوازه شود. کوشک که در بزمها از اسپر غم بندند. (صحاح الفرس ) :
منظر او بلند چون خوازه
هر یکی رو بزینتی تازه .

عنصری .


عالم همه چوخوازه ز شادی و خرمی
من مانده همچو مرده ٔ تنها بگور تنگ .

عمعق .


|| طاق نصرت . (ناظم الاطباء). گنبد. کوپله . قبه . (مهذب الاسماء). قبه ٔ مزین موقت که برای جشنی در کویها کنند. (یادداشت بخط مؤلف ): چون شنیدند که امیر نزدیک نشابور رسید خواستند که خوازه ها بزنند و بسیار شادی کنند. (تاریخ بیهقی ). خواجه را دیدم که میآمد و تکلفی کرده بود در نشابور از خوازه ها زدن و آراستن . (تاریخ بیهقی ). و بر خلقانی چندان قبه ها با تکلف زده بودند... و زحمتی بود چنانکه سخت رنج میرسید بر آن خوازه ها گذشتن . (تاریخ بیهقی ). چنانکه از دروازه های شهر تا بازار خوازه بر خوازه و قبه بر قبه بود. (تاریخ بیهقی ). کوتوال را گفت تا پیاده تمام گمارد از پس خلقانی تا کوشک که خوازه بر خوازه بود. (تاریخ بیهقی ). بباید گفت تا رعیت آهسته فرونشیند و هر گروهی بجای خویش باشندو اندیشه ٔ خوازه ها و کالای خویش می دارند. (تاریخ بیهقی ). || خوزه و داربست تاک انگور. (ناظم الاطباء). خَوازه . رجوع به خَوازه شود.

فرهنگ عمید

نوعی چوب بست برای چراغانی و آذین بندی، طاق نصرت: منظر او بلند چون خوازه / هریکی زو به زینتی تازه (عنصری: ۳۶۹ ).


کلمات دیگر: