کلمه جو
صفحه اصلی

تحلیه

فرهنگ فارسی

۱-( مصدر )زیور بر نهادن پیرایه بستن آراستن.۲- یکی از مراتب قو. عقل عملی و آن آراسته شدن با وصاف ستوده و خصال پسندیده است .
تحلئه

از آب وارانیدن از آب وارندن یا شیر ساختن پست را .

فرهنگ معین

(تَ یِ ) [ ع . تحلیة ] (مص م . ) زیور بر نهادن ، زینت دادن .

لغت نامه دهخدا

تحلیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) (از «ح ل و») شیرین بکردن طعام . (تاج المصادر بیهقی ). شیرین کردن . (زوزنی )(غیاث اللغات ) (آنندراج ). شیرین گردانیدن پِسْت را و به این معنی مهموز گفتن خلاف قیاس است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || چیزی بر چشم کسی شیرین کردن . (تاج المصادر بیهقی ). به چشم کسی خوش نمودن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).


تحلیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) (از «ح ل ی ») بازیور کردن . (تاج المصادر بیهقی ). زیور بکردن . (زوزنی ). زیوربستن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (غیاث اللغات ). زن را زیور پوشانیدن و زیور برای وی ساختن . (ازمنتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || کسی را صفت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (غیاث اللغات ). صفت حلیه ٔ کسی کردن . (زوزنی ). وصف حلیه ٔ زن کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). وصف حلیه ٔ زن کردن و نعت او. (از قطر المحیط). || نشان کسی بدادن .(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || در نشان کسی تأمل کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تأمل کردن در نشان زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


تحلئة. [ ت ِ ل ِ ءَ ] (ع اِ) موی روی پوست و سیاهی آن . || (ص ) رجل تحلئة؛ مردی که به مردم اندوه رساند به آمیزش . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).


( تحلئة ) تحلئة. [ ت ِ ل ِ ءَ ] ( ع اِ ) موی روی پوست و سیاهی آن. || ( ص ) رجل تحلئة؛ مردی که به مردم اندوه رساند به آمیزش. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ).

تحلئة. [ ت َ ل ِ ءَ ] ( ع مص ) از آب وارانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). از آب وارندن. ( زوزنی ). بازداشتن کسی را از آب ونوشیدن ندادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ): حَلاَّ َٔه ُ عن الماء تحلیئاً و تحلئةً. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). حَلاَّ َٔ الابل و غیرها عن الماء تحلیئاً و تحلئةً؛ طردها و منعها عن وروده. ( قطر المحیط ). || تحلئة درهم ؛ درم دادن کسی را. || تحلئة سویق ؛ شیرین ساختن پِسْت را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). بهمه معانی رجوع به تحلی شود.

تحلئة. [ ت َ ل ِ ءَ ] (ع مص ) از آب وارانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). از آب وارندن . (زوزنی ). بازداشتن کسی را از آب ونوشیدن ندادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط): حَلاَّ َٔه ُ عن الماء تحلیئاً و تحلئةً. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). حَلاَّ َٔ الابل و غیرها عن الماء تحلیئاً و تحلئةً؛ طردها و منعها عن وروده . (قطر المحیط). || تحلئة درهم ؛ درم دادن کسی را. || تحلئة سویق ؛ شیرین ساختن پِسْت را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بهمه ٔ معانی رجوع به تحلی ٔ شود.


فرهنگ عمید

به زیور آراستن، زینت دادن.


کلمات دیگر: