کلمه جو
صفحه اصلی

خضراء

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (ص . ) مؤنث اخضر.

لغت نامه دهخدا

خضراء. [ خ َ ] (اِخ ) نام عمارتی است به همدان . (آنندراج ).


خضراء. [ خ َ ] (اِخ ) نام جایی است در یمامه و حاوی نخلستانهاست . (از معجم البلدان ).


خضراء. [ خ َ ] (اِخ ) نام دژیست در یمن در کوه وصاب از ناحیه ٔ زبید. (از معجم البلدان ).


خضراء. [ خ َ ] (اِخ ) نام شهریست به اندلس بمغرب اسپانیا که به آب محاط نیست و آنرا جزیره ٔ خضراء نیز می گویند. (از ناظم الاطباء).


خضراء. [ خ َ ] ( ع ص ) مؤنث اخضر. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به اخضر در این لغت نامه شود. ج ، خُضر :
در خاک چه زر ماند و چه سنگ ترا گور
چه زیر گریجی و چه در خانه خضراء .
ناصرخسرو.
ای گنبد گردنده بی روزن خضراء
با قامت فرتوتی و باقوت برنا.
ناصرخسرو.
حبشی زلف و یمانی رخ و زنگی خال است
که چو ترکانش تتق رومی و خضراء بتنید.
خاقانی.
گهی ماننده خنگی لگام از سر فروکنده
شده تا زنده اندر مرغزاری خرم و خضراء.
مسعودسعد سلمان.
وگر تنگ آید از مشکوی خضراء
چو خضر آهنگ سازد سوی صحراء.
نظامی.
چو بیرون رفت از آن میدان خضراء
رکاب افشاند از صحرا بصحراء.
نظامی.
- چرخ خضراء ؛ کنایه از آسمان است :
خسرو مشرق جلال الدین که برق خنجرش
هفت چشم چرخ خضراء برنتابد بیش ازین.
خاقانی.
- سپهر خضراء ؛ آسمان :
لشکرکش تو سپهر خضراء
گیسوی تو چتر و غمزه طغراء.
نظامی.
- قبه خضراء ؛ کنایه از آسمان است :
خاک بفرمان تودارد سکون
قبه خضراء تو کنی بیستون.
نظامی.
- گنبد خضراء ؛ کنایه از آسمانست :
بررس که کردگار چرا کرده ست
این گنبد مدور خضراء را.
ناصرخسرو.
چون آب جدا شد ز خاک تیره
بر گنبد خضراء شود ز غبرا.
ناصرخسرو.
ز سبزه گویی دریای سبز گشت زمین
در او پدید شده شکل گنبد خضراء.
مسعودسعد سلمان.

خضراء. [ خ َ ] ( ع اِ ) آسمان. ( منتهی الارب ) :
می چون شفق صفرازده مستان چو شب سودازده
و آتش درین خضراء زده دستی که حمرا داشته.
خاقانی.
|| سواد قوم و معظم ایشان. || تره های سبز، مانند گندنا و جز آن. || فواکه مانند سیب و امرود و جز آن. ج ، خضراوات. || لشکرگران که در آهن گرفته باشد خود را از سلاح. || دول سبز گشته از آب کشی. || کبوتران اهلی. ( منتهی الارب ). || سبزی. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
رویش طغرای سعد رأیش خضرای فتح
اینت مبارک همای آنت همایون فلک.
خاقانی.
باد خضرای فلک لشکرگهش کاعلام او
ساحت این هفت غبرا برنتابد بیش ازین.
خاقانی.

خضراء. [ خ َ ] (اِخ ) جزیره ای است بزرگ در بلاد زنگ و آنرا جزیره ٔ خضراء نیز می گویند. (از ناظم الاطباء).


خضراء. [ خ َ ] (اِخ ) نام اسب سالم بن عدی است . (منتهی الارب ).


خضراء. [ خ َ ] (اِخ ) نام اسب عدی بن جبله بن عرکی است . (منتهی الارب ).


خضراء. [ خ َ ] (اِخ ) نام اسب قطبة قینی بن زید است . (منتهی الارب ).


خضراء. [ خ َ ] (اِخ ) نام قریتی است در 639هزارگزی طهران میان مراغه و دانالو و بدانجا ایستگاه راه آهن است . (یادداشت بخط مؤلف ).


خضراء. [ خ َ ] (اِخ ) نام زمینی است متعلق به بنی عطارد. (از معجم البلدان ).


خضراء. [ خ َ ] (ع اِ) آسمان . (منتهی الارب ) :
می چون شفق صفرازده مستان چو شب سودازده
و آتش درین خضراء زده دستی که حمرا داشته .

خاقانی .


|| سواد قوم و معظم ایشان . || تره های سبز، مانند گندنا و جز آن . || فواکه مانند سیب و امرود و جز آن . ج ، خضراوات . || لشکرگران که در آهن گرفته باشد خود را از سلاح . || دول سبز گشته از آب کشی . || کبوتران اهلی . (منتهی الارب ). || سبزی . (یادداشت بخط مؤلف ) :
رویش طغرای سعد رأیش خضرای فتح
اینت مبارک همای آنت همایون فلک .

خاقانی .


باد خضرای فلک لشکرگهش کاعلام او
ساحت این هفت غبرا برنتابد بیش ازین .

خاقانی .


کی باشدت نجات ز صفرای روزگار
تا باشدت حیات ز خضرای آسمان .

خاقانی .


ارغوان ریخته بر درگه خضرای چمن
نقشهایی که در او خیره بماند ابصار.

سعدی .


|| سبزه میدان . سبزمیدان . (یادداشت بخط مؤلف ). || (اصطلاح محدثان ) جامه ای را گویند که در آن خطهای سبز باشد کما فی تیسیر القاری ترجمه ٔ صحاح البخاری . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).

خضراء. [ خ َ ] (ع ص ) مؤنث اخضر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). رجوع به اخضر در این لغت نامه شود. ج ، خُضر :
در خاک چه زر ماند و چه سنگ ترا گور
چه زیر گریجی و چه در خانه ٔ خضراء .

ناصرخسرو.


ای گنبد گردنده ٔ بی روزن خضراء
با قامت فرتوتی و باقوت برنا.

ناصرخسرو.


حبشی زلف و یمانی رخ و زنگی خال است
که چو ترکانش تتق رومی و خضراء بتنید.

خاقانی .


گهی ماننده ٔ خنگی لگام از سر فروکنده
شده تا زنده اندر مرغزاری خرم و خضراء.

مسعودسعد سلمان .


وگر تنگ آید از مشکوی خضراء
چو خضر آهنگ سازد سوی صحراء.

نظامی .


چو بیرون رفت از آن میدان خضراء
رکاب افشاند از صحرا بصحراء.

نظامی .


- چرخ خضراء ؛ کنایه از آسمان است :
خسرو مشرق جلال الدین که برق خنجرش
هفت چشم چرخ خضراء برنتابد بیش ازین .

خاقانی .


- سپهر خضراء ؛ آسمان :
لشکرکش تو سپهر خضراء
گیسوی تو چتر و غمزه طغراء.

نظامی .


- قبه ٔ خضراء ؛ کنایه از آسمان است :
خاک بفرمان تودارد سکون
قبه ٔ خضراء تو کنی بیستون .

نظامی .


- گنبد خضراء ؛ کنایه از آسمانست :
بررس که کردگار چرا کرده ست
این گنبد مدور خضراء را.

ناصرخسرو.


چون آب جدا شد ز خاک تیره
بر گنبد خضراء شود ز غبرا.

ناصرخسرو.


ز سبزه گویی دریای سبز گشت زمین
در او پدید شده شکل گنبد خضراء.

مسعودسعد سلمان .



جدول کلمات

سبز


کلمات دیگر: