جنیبت
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
یدک، اسب کتل، جنیب هم گویند
( اسم ) یدک اسب کتل بالاد بالاده . توضیح جنیبه در عربی صوف پشم شتر شش ساله و ناقه ایست که بدراهم بکسی دهند تا بر آن غله آرد( منتهی الارب ) و بمعنی مذکر و در بالا در عربی ( ( جنیب ) ) است . رک منتهی الارب .
( اسم ) یدک اسب کتل بالاد بالاده . توضیح جنیبه در عربی صوف پشم شتر شش ساله و ناقه ایست که بدراهم بکسی دهند تا بر آن غله آرد( منتهی الارب ) و بمعنی مذکر و در بالا در عربی ( ( جنیب ) ) است . رک منتهی الارب .
فرهنگ معین
(جَ بَ ) [ ع . ] (اِ. ) یدک ، اسب کتل .
لغت نامه دهخدا
جنیبت. [ ج َ ب َ ] ( اِ ) از عربی جنیب ، یدک. اسب کتل. ( ناظم الاطباء ). بالاد. بالاده. ( فرهنگ فارسی معین ) : رسولدار برفت با جنیبتان و قومی انبوه. ( تاریخ بیهقی ص 29 ). برفت به استقبال رسول و بر اثر وی بوعلی رسولدار با مرتبه داران و جنیبتان بسیار. ( تاریخ بیهقی 288 ).
جنیبت بر لب شهرود بستند
ببانگ رود و رامشگر نشستند.
اگر خواست ورنه جنیبت جهاند
سوی حربگه کام و ناکام راند.
به هندستان جنیبت می دواندی
غلط شد ره به بابل بازماندی.
سخن تا چند گویم با خیالت
برون رانم جنیبت با جمالت.
جنیبت راند تا خرگاه خسرو.
جنیبة. [ ج َ ب َ ] ( ع اِ ) چهارپای فرمانبردار. ( از اقرب الموارد ). || صوف شتر شش ساله. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). پشم شتر شش ساله. ( ناظم الاطباء ). || ناقه ای که بدراهم بکسی دهند تا بر آن غله آرد. || جنیبتا البعیر؛ باری که بر دو پهلوی شتر باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
جنیبت بر لب شهرود بستند
ببانگ رود و رامشگر نشستند.
نظامی.
- جنیبت جهاندن ؛ جنیبت راندن : اگر خواست ورنه جنیبت جهاند
سوی حربگه کام و ناکام راند.
نظامی.
- جنیبت دواندن ؛ جنیبت راندن : به هندستان جنیبت می دواندی
غلط شد ره به بابل بازماندی.
نظامی.
- جنیبت راندن ؛ جنیبت دواندن : سخن تا چند گویم با خیالت
برون رانم جنیبت با جمالت.
نظامی.
همی شد تا به لشکرگاه خسروجنیبت راند تا خرگاه خسرو.
نظامی.
- جنیبت کش ؛ میرآخور. ( غیاث اللغات ). رجوع به این کلمه شود.جنیبة. [ ج َ ب َ ] ( ع اِ ) چهارپای فرمانبردار. ( از اقرب الموارد ). || صوف شتر شش ساله. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). پشم شتر شش ساله. ( ناظم الاطباء ). || ناقه ای که بدراهم بکسی دهند تا بر آن غله آرد. || جنیبتا البعیر؛ باری که بر دو پهلوی شتر باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
جنیبت . [ ج َ ب َ ] (اِ) از عربی جنیب ، یدک . اسب کتل . (ناظم الاطباء). بالاد. بالاده . (فرهنگ فارسی معین ) : رسولدار برفت با جنیبتان و قومی انبوه . (تاریخ بیهقی ص 29). برفت به استقبال رسول و بر اثر وی بوعلی رسولدار با مرتبه داران و جنیبتان بسیار. (تاریخ بیهقی 288).
جنیبت بر لب شهرود بستند
ببانگ رود و رامشگر نشستند.
- جنیبت جهاندن ؛ جنیبت راندن :
اگر خواست ورنه جنیبت جهاند
سوی حربگه کام و ناکام راند.
- جنیبت دواندن ؛ جنیبت راندن :
به هندستان جنیبت می دواندی
غلط شد ره به بابل بازماندی .
- جنیبت راندن ؛ جنیبت دواندن :
سخن تا چند گویم با خیالت
برون رانم جنیبت با جمالت .
همی شد تا به لشکرگاه خسرو
جنیبت راند تا خرگاه خسرو.
- جنیبت کش ؛ میرآخور. (غیاث اللغات ). رجوع به این کلمه شود.
جنیبت بر لب شهرود بستند
ببانگ رود و رامشگر نشستند.
نظامی .
- جنیبت جهاندن ؛ جنیبت راندن :
اگر خواست ورنه جنیبت جهاند
سوی حربگه کام و ناکام راند.
نظامی .
- جنیبت دواندن ؛ جنیبت راندن :
به هندستان جنیبت می دواندی
غلط شد ره به بابل بازماندی .
نظامی .
- جنیبت راندن ؛ جنیبت دواندن :
سخن تا چند گویم با خیالت
برون رانم جنیبت با جمالت .
نظامی .
همی شد تا به لشکرگاه خسرو
جنیبت راند تا خرگاه خسرو.
نظامی .
- جنیبت کش ؛ میرآخور. (غیاث اللغات ). رجوع به این کلمه شود.
فرهنگ عمید
۱. اسب یدک.
۲. [قدیمی] اسب خاص پادشاه که زین و یراق کرده و بر در بارگاه نگاه می داشتند.
۲. [قدیمی] اسب خاص پادشاه که زین و یراق کرده و بر در بارگاه نگاه می داشتند.
پیشنهاد کاربران
جَنیبَت -
اسب یدک کش که گاری و. . . را حمل می کند.
اسب یدک کش که گاری و. . . را حمل می کند.
کلمات دیگر: