( اسم ) ۱-پریشان شده متفرق شده پراگنده شده . ۲- بر باد داده افشانده .
پریشیده
فرهنگ فارسی
حالت سامانهای که دچار پریشیدگی شده باشد
فرهنگ معین
(پَ دِ ) (ص مف . ) ۱ - پریشان شده . ۲ - برباد داده .
لغت نامه دهخدا
پریشیده. [ پ َ دَ / دِ ] ( ن مف ) پراشیده. پریشان شده. متفرق گشته. متفرق ساخته. پراکنده شده :
گفت بر پرنیان ریشیده
طبل عطار شد پریشیده.
ز قول نصیحت گر آکنده گوش.
برون آمد از خیمه و زان دو زلف
بنفشه پریشیده بر نسترن.
هم جعد پریشیده و هم زلف خمیده ست.
گفت بر پرنیان ریشیده
طبل عطار شد پریشیده.
عنصری.
پریشیده عقل و پراگنده هوش ز قول نصیحت گر آکنده گوش.
سعدی ( بوستان ).
|| افشانده. برباد داده :برون آمد از خیمه و زان دو زلف
بنفشه پریشیده بر نسترن.
( از لغت نامه ٔاسدی ).
من عاشق آن ترک پریزاد که او راهم جعد پریشیده و هم زلف خمیده ست.
معزی.
فرهنگ عمید
۱. پریشان شده، آشفته: پریشیده عقل و پراکنده هوش / ز قول نصیحت گر آکنده گوش (سعدی۱: ۱۰۳ ).
۲. پراکنده.
۲. پراکنده.
فرهنگستان زبان و ادب
{perturbed} [علوم جَوّ] حالت سامانه ای که دچار پریشیدگی شده باشد
کلمات دیگر: