دست نشانده
فارسی به انگلیسی
satellite, (mere)instrument
protégé, puppet, stooge, vassal
فارسی به عربی
دمیة ، أداة بیدِ
مترادف و متضاد
الت دست، دلقک، دست نشانده
عروسک، عروسک خیمه شب بازی، دست نشانده
دست نشانده، رئیس پوشالی، رئیس بی نفوذ
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - کسی که دیگری او را بکار یا مقامی گماشته باشد . ۲ - تابع فرمانبردار . ۳- دولتی که تابع سیاست دولتی قوی است .
فرهنگ معین
( ~. نِ دِ ) (ص مف . ) فرمانبردار، تابع .
لغت نامه دهخدا
دست نشانده. [ دَ ن ِ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) دست نشان.نهالی که به دست کشته باشند. || گماشته. مأمور. منصوب. || مطیع. فرمانبردار. تحت فرمان . تحت الحمایه : دولتهای دست نشانده انگلیس آزادی خود را بدست آورده اند.
فرهنگ عمید
کسی که به ارادۀ شخص دیگر به کاری گماشته شده یا به مقامی رسیده و تابع و فرمانبردار او باشد، دست نشان، دست نشین.
پیشنهاد کاربران
آلت دست دیگری / دیگران
پر قیچی
تحت الحمایه ، دست پرورده
کلمات دیگر: