کلمه جو
صفحه اصلی

برجسته


مترادف برجسته : سرآمد، عالی، عمده، فحل، شاخص، مبرز، متشخص، متمایز، مشخص، ممتاز، مهم، چشمگیر، نمایان، برآمده، محدب، پسندیده، خوب، چالاک، چست

فارسی به انگلیسی

red-letter, banner, big, convex, cordon bleu, extraordinary, grand, illustrious, king, leading, noble, notable, note, noted, noteworthy, outstanding, over-, par excellence, pre-eminent, preeminent, prominent, protuberant, raised, ranking, salient, select, signal, star, supereminent, surpassing, ventricular, shining, stellar, [fig.] outstanding, prominent distinguished, of distinction

[fig.] outstanding, prominent distinguished, of distinction


banner, big, convex, cordon bleu, extraordinary, grand, illustrious, king, leading, noble, notable, note, noted, noteworthy, outstanding, over-, par excellence, pre-eminent, preeminent, prominent, protuberant, raised, ranking, salient, select, signal, star, supereminent, surpassing, ventricular, worthy


فارسی به عربی

انتفاخ , بارز , بروز , رییس , سائد , سامی , شهیر , ضرب , ملحوظ

مترادف و متضاد

prime (صفت)
اصلی، باستانی، بهترین، برجسته، عمده، درجه یک، اولیه، اول، نخستین، نخست

master (صفت)
چیره دست، برجسته

striking (صفت)
زننده، خیلی خوب، موثر، برجسته، گیرنده، قابل توجه

leading (صفت)
پیشین، مقدم، برجسته، عمده، پیشتاز

protuberant (صفت)
باد کرده، برجسته، بر امده، محدب

distinguished (صفت)
مشخص، ممتاز، برجسته، فاخر، متمایز، متشخص

outstanding (صفت)
قلنبه، عالی، ممتاز، برجسته، واریز نشده

illustrious (صفت)
درخشان، ممتاز، برجسته، مجلل، نامی

dominant (صفت)
مافوق، برتر، چیره، برجسته، عمده، غالب، مسلط، حکمفرما، نافذ، نمایان، فائق، مشرف

bossed (صفت)
برجسته

prominent (صفت)
برجسته، والا

eminent (صفت)
بزرگ، علیه، بلند، برجسته، عالیجناب، هویدا، علی، والا مقام، متعال، سربلند

bossy (صفت)
برجسته، متمایل به ریاست مابی، ارباب منش، دارای برجستگی

gibbous (صفت)
برجسته، بر امده، محدب، گرده ماهی، گوژپشت

bulging (صفت)
برجسته، بر امده، محدب

convex (صفت)
برجسته، محدب، کوژ، گرده ماهی

bunchy (صفت)
برجسته

famous (صفت)
ستوده، مشخص، عالی، برجسته، مشهور، سربلند، معروف، نامی، نبیه، بلند اوازه، اعظم

predominant (صفت)
برجسته، عمده، غالب، مسلط، حکمفرما، نافذ، فائق، مشرف

egregious (صفت)
بزرگ، برجسته، انگشت نما، نمایان، فاحش

noted (صفت)
برجسته، مورد ملاحظه

dome-shaped (صفت)
برجسته

kenspeckle (صفت)
زود، برجسته، واضح

embossed (صفت)
برجسته

knobby (صفت)
برجسته

laureate (صفت)
برجسته، اراسته ببرگ غار

noticeable (صفت)
ظاهر، برجسته، قابل توجه، قابل ملاحضه

overriding (صفت)
برتر، مهم، برجسته

palmary (صفت)
عالی، برجسته، پیروز، شایسته ستایش و تقدیر

stereometric (صفت)
برجسته، به سهولت قابل اندازه گیری، وابسته بترسیمات برجسته

supereminent (صفت)
برجسته، ابر پایه، بسیار بلند، فوق العاده برجسته

torose (صفت)
برجسته، متورم، شکم داده

سرآمد، عالی، عمده، فحل، شاخص، مبرز، متشخص، متمایز، مشخص، ممتاز، مهم


چشمگیر، نمایان


برآمده، محدب


پسندیده، خوب


چالاک، چست


۱. سرآمد، عالی، عمده، فحل، شاخص، مبرز، متشخص، متمایز، مشخص، ممتاز، مهم
۲. چشمگیر، نمایان
۳. برآمده، محدب
۴. پسندیده، خوب
۵. چالاک، چست


فرهنگ فارسی

( اسم صفت ) ۱- جهیده . ۲- بر آمده بالا آمده . ۳- شخص معروف و بزرگ . جمع : برجستگان . ۴- خوب پسندیده . ۵- ممتاز عالی . ۶- چست چالاک .

کیفیت تنی که متمایز و واضح نواخته می‌شود


فرهنگ معین

(بَ جَ یا جِ تِ ) (ص . ) ۱ - جهیده . ۲ - برآمده . ۳ - ممتاز، عالی .

لغت نامه دهخدا

برجسته. [ ب َ ج َ ت َ /ت ِ ] ( ن مف مرکب ) با افراز برآمده. ( ناظم الاطباء ). || جسته و جهیده. || چست و چالاک.( فرهنگ فارسی معین ). || مناسب و لایق. ( ناظم الاطباء ). خوب و پسندیده و ممتاز و عالی. ( فرهنگ فارسی معین ). باموقع. ( ناظم الاطباء ). || شخص معروف و بزرگ. ج ، برجستگان. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

۱. برآمده، بالاآمده، بلندی پیداکرده.
۲. بزرگ و معروف.

فرهنگستان زبان و ادب

{marcato (it. ), marcando (it. )} [موسیقی] کیفیت تنی که متمایز و واضح نواخته می شود

گویش اصفهانی

تکیه ای: boland / kopa
طاری: beland
طامه ای: beland
طرقی: beland / barǰessa
کشه ای: beland
نطنزی: beland


واژه نامه بختیاریکا

پِچ؛ بُک؛ پِک؛ پِلِقنیدِه؛ چُک؛ رُک؛ فِچ؛ پچ؛ فِلِق

پیشنهاد کاربران

متمایز

ممتاز، متمایز، سرآمد، عالی، عمده، فحل، شاخص، مبرز، متشخص، مشخص، مهم، چشمگیر، نمایان، برآمده، محدب، پسندیده، خوب، چالاک، چست

معتنابه ، جالب توجه

کارواژه ( برجَستن ) در زبان پارسی فرآراسته ( کاملا ) با واژه ی آلمانیِ ( auszeichnen ) همچم و همعنا است. چرا که واژه بَرجَستن در زبان پارسی و auszeichnen در زبان آلمانی هم به معنای متمایز کردن ، تمایز گذاشتن و هم به معنای احترام گذاشتن، ارج نهادن، محترم شمردن است و هنگام ترجمه به زبان انگلیسی چندین معنا ( بمانند to honor، to distinguish ) می دهد.
برجسته: ausgezeichnet : عالی، ممتاز، خوب، متمایز


کلمات دیگر: