کلمه جو
صفحه اصلی

دست باف

فارسی به انگلیسی

hand-woven, handmade, knitting

فارسی به عربی

مصنوع بالید

مترادف و متضاد

handmade (صفت)
دست دوز، دستی، دست باف، مصنوع دست، یدی

handwoven (صفت)
دست باف

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - پارچهای که با دست بافند . ۲ - آنچه که با دست انجام دهند دست ورز . ۳ - ( صفت ) نساجی که پارچه را با دست بافد .
دست بافت دست بافته آنچه بوسیله دست بافند نه چرخ .
پارچهای که بادست ببافند، بافنده پارچه

فرهنگ معین

( ~. ) (ص مف . ) ۱ - با دست بافته شده . ۲ - مجازاً مفت ، آسان .

لغت نامه دهخدا

دست باف. [ دَ ] ( ن مف مرکب ) دست بافت. دست بافته. آنچه بوسیله دست بافند نه چرخ. که با چرخ بافته نشده است. جامه ای که نه با کارخانه و چرخ بافند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
به باغ روده نگر دست باف باد ببوی
به دشت ساده نگر دستبرد ابر ببین.
عنصری.
در کارگاه عتابی بافان شب و روز هیچ طرازی که دست باف کمال باشد ندیده که نقش جاودان دارد. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 150 ).
بهاری نو برآر از چشمه نوش
سخن را دست بافی تازه درپوش.
نظامی.
الحفی ؛ جامه دست باف. ( مهذب الاسماء ). || کنایه از آسان. ( غیاث ) ( آنندراج ). || مولوی این ترکیب را بکار برده است ، و درمعنی آن در حاشیه مثنوی نوشته اند: در کتب لغت متوجه این معنی نشده اند ظاهراً به معنی معمول و متداول از روی طبیعت است. - انتهی. مرحوم دهخدا در این مورد می نویسد:ولی بنده گمان می کنم به معنی به پای کسی بافته بودن باشد. ممکن. مقدور. میسر :
عاقبت دیدن نباشد دست باف
ورنه کی بودی ز دینها اختلاف.
مولوی.
جای سیمرغان بود آن سوی قاف
هر خیالی را نباشد دست باف.
مولوی.
|| بافته دست. دست بافت. مصنوع دست اعم از جامه یا چیزی همانند جامه که از بهم افتادن تارو پود ترکیب شده باشد.
|| ( اِ مص مرکب ) بافتن با دست. درست کردن با دست. || آنچه که با دست انجام دهند. دست ورز. || ( نف مرکب ) دست بافنده. نساجی که پارچه را با دست بافد.

فرهنگ عمید

۱. ویژگی پارچه ای که با دست بافته شده باشد.
۲. (اسم، صفت فاعلی ) بافنده ای که پارچه را با دست ببافد.


کلمات دیگر: