کلمه جو
صفحه اصلی

بذل


مترادف بذل : بخشش، جود، دهش، سخا، عطا، کرم، نواله

برابر پارسی : دهش، بخشش

فارسی به انگلیسی

giving generously, munificence


فارسی به عربی

سخاء , هبة

مترادف و متضاد

munificence (اسم)
بخشش، کرم، سخاوت، بخشندگی، دهش، بذل، کرامت

give-away (اسم)
بذل

بخشش، جود، دهش، سخا، عطا، کرم، نواله


فرهنگ فارسی

بخشش، عطا، کرم، بخشش، داد و دهش
۱- ( مصدر ) بخشیدندادن. ۲- ( اسم ) بخشش .
دهش عطا .

فرهنگ معین

(بَ ) [ ع . ] (مص ل . ) بخشیدن ، دادن .

لغت نامه دهخدا

بذل. [ ب َ ] ( ع مص ) دادن چیزی را و جود کردن آن را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). بخشیدن و عطا کردن. ( از اقرب الموارد ). دادن. ( تاج المصادر بیهقی ). بخشیدن. ( المصادر زوزنی ). دادن به طیب خاطر. ( یادداشت مؤلف ).

بذل. [ ب َ ] ( ع اِمص ) دهش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). عطا. ( لغت نامه تاریخ بیهقی ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). انعام و احسان. ( ناظم الاطباء ). جود. بخشش. داد. ( یادداشت مؤلف ) :
ببوی خلق بهار از خزان همی آرد
ببذل گنج خزان از بهار می سازد.
خاقانی.
عدل او زهره ستم بشکافت
بذل او نافه کرم بشکافت.
خاقانی.
ملک الموت مال و عیسی حال
بذل بسیار و حرص اندک تست.
خاقانی.
بذل شاهان است این بی رشوتی
بخشش محض است این از رحمتی.
مولوی ( مثنوی ).
کز بزرگان شنیده ام بسیار
صبر درویش به که بذل غنی.
سعدی ( گلستان ).
بذل جاه و مال و ترک نام و ننگ
در طریق عشق اول منزل است.
( ؟ )
- بذل جهد ؛ کوشش سخت. ( از یادداشت مؤلف ).
- بذل حق ؛ مطلق وجودات امکان است. ( انجمن آرا ).
- بذل سمین ؛ سخاوت وجوانمردی بی حد و حصر. ( ناظم الاطباء ).
- بذل کردن ؛ بخشش کردن. انعام دادن. ( ناظم الاطباء ). عطا کردن. جود کردن :
بفضل و خوی پسندیده جست باید نام
دگر بدادن مال و ببذل کردن زر.
فرخی.
امیر گفت آن چیست ؟ اگر فرزندی عزیز را بذل باید کرد کنم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 329 ). هیچ چیز عزیزتر از جان نباشد در رضای خداوند بذل کردم. ( تاریخ بیهقی ص 356 ). این لشکر امروز بباد شده بود اگر من پای نیفشردمی و جان بذل نکردمی. ( تاریخ بیهقی ص 353 ).
نه چون تو بذل کند هر که نعمتی دارد
نه معجزات بود هر که را عصا باشد.
ادیب صابر.
جمله آن زر که بر خویش داشت
بذل شکم کرد و شکم پیش داشت.
نظامی.
چو بذل تو کردم جوانی خویش
بهنگام پیری مرانم ز پیش.
سعدی ( بوستان ).
نیم نانی گر خورد مرد خدای
بذل درویشان کند نیمی دگر.
سعدی ( گلستان ).
این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست
تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست.

بذل . [ ب َ ] (ع اِمص ) دهش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عطا. (لغت نامه ٔ تاریخ بیهقی ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). انعام و احسان . (ناظم الاطباء). جود. بخشش . داد. (یادداشت مؤلف ) :
ببوی خلق بهار از خزان همی آرد
ببذل گنج خزان از بهار می سازد.

خاقانی .


عدل او زهره ٔ ستم بشکافت
بذل او نافه ٔ کرم بشکافت .

خاقانی .


ملک الموت مال و عیسی حال
بذل بسیار و حرص اندک تست .

خاقانی .


بذل شاهان است این بی رشوتی
بخشش محض است این از رحمتی .

مولوی (مثنوی ).


کز بزرگان شنیده ام بسیار
صبر درویش به که بذل غنی .

سعدی (گلستان ).


بذل جاه و مال و ترک نام و ننگ
در طریق عشق اول منزل است .

(؟)


- بذل جهد ؛ کوشش سخت . (از یادداشت مؤلف ).
- بذل حق ؛ مطلق وجودات امکان است . (انجمن آرا).
- بذل سمین ؛ سخاوت وجوانمردی بی حد و حصر. (ناظم الاطباء).
- بذل کردن ؛ بخشش کردن . انعام دادن . (ناظم الاطباء). عطا کردن . جود کردن :
بفضل و خوی پسندیده جست باید نام
دگر بدادن مال و ببذل کردن زر.

فرخی .


امیر گفت آن چیست ؟ اگر فرزندی عزیز را بذل باید کرد کنم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 329). هیچ چیز عزیزتر از جان نباشد در رضای خداوند بذل کردم . (تاریخ بیهقی ص 356). این لشکر امروز بباد شده بود اگر من پای نیفشردمی و جان بذل نکردمی . (تاریخ بیهقی ص 353).
نه چون تو بذل کند هر که نعمتی دارد
نه معجزات بود هر که را عصا باشد.

ادیب صابر.


جمله ٔ آن زر که بر خویش داشت
بذل شکم کرد و شکم پیش داشت .

نظامی .


چو بذل تو کردم جوانی خویش
بهنگام پیری مرانم ز پیش .

سعدی (بوستان ).


نیم نانی گر خورد مرد خدای
بذل درویشان کند نیمی دگر.

سعدی (گلستان ).


این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست
تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست .

سعدی (بدایع).


ای خنک جانی که بهر عشق و حال
بذل کرد او خان و مان و ملک ومال .

مولوی (مثنوی ).


|| خرج . (ناظم الاطباء). || دویدنی اسب را: فرس له بذل ؛ ای حضر یصونه لوقت الحاجة. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).

بذل . [ ب َ ] (ع مص ) دادن چیزی را و جود کردن آن را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بخشیدن و عطا کردن . (از اقرب الموارد). دادن . (تاج المصادر بیهقی ). بخشیدن . (المصادر زوزنی ). دادن به طیب خاطر. (یادداشت مؤلف ).


فرهنگ عمید

عطا، کرم، بخشش، دادودهش.

دانشنامه آزاد فارسی

بَذل
(در لغت به معنی بخشش) در اصطلاح دانش اخلاق چند گونه است: ۱. مکافات، که به جبران بذلی که کرده اند صورت می گیرد؛ ۲. بذلی است که در مقابل بذل دیگران و به جبران آن صورت نمی گیرد؛ بلکه «بر سبیل ابتدا»، یعنی بدون سابقۀ پیشین انجام می شود و بر دو نوع است: الف. متاجره، بذلی است که با توقع مکافات و جبران انجام می شود؛ ب. ایثار، بذلی است که بدون چشم داشت جبران صورت می گیرد؛ ۳. احسان، نیکی یا بذلی است که در مقابل بدی دیگران انجام می گیرد.

جدول کلمات

عطاء, کرم, بخشش

پیشنهاد کاربران

هشام

حاتم بخشی


کلمات دیگر: