مترادف خوانچه : خونچه، سفره عقد، طبق، خوان کوچک
خوانچه
مترادف خوانچه : خونچه، سفره عقد، طبق، خوان کوچک
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
خونچه، سفره عقد
طبق، خوان کوچک
۱. خونچه، سفره عقد
۲. طبق، خوان کوچک
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - سفر. کوچک خوان کوچک . ۲ - طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند . ۳ - طبقی که در آن انواع شیرینی را بترتیب خاص چینند و جمله هایی مبنی بر تبریک و تهنیت نویسند و در مجلس عقد در اطاق عروس گذارند .
فرهنگ معین
(خا چِ ) (اِمر. ) ۱ - خوان کوچک . ۲ - طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی ، میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند.
لغت نامه دهخدا
خوانچه. [ خوا / خا چ َ / چ ِ ] ( اِ مصغر ) خوان کوچک. سفره کوچک. ( ناظم الاطباء ). || طبق چوبی است اعم از آنکه مدور باشد و در آن غله را از خاشاک پاک سازندیا طولانی پایه که در آن بزرگان طعام چاشت را گذارند و خورند. اولی را خوانچه طبقی و دومی را خوانچه دیوانی گویند. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ). خوان طبق مانندی مربعمستطیل که از چوب و یا فلز سازند. ( ناظم الاطباء ). میز کوتاه پایه که در آن ظروف شیرینی و جهیز عروسی و غیره نهند. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
بسفر سفره گزین خوانچه مخواه
مرد خوان باش غم خانه مخور.
تا نبینم که دهان از پی خور بگشایند.
بنیاد عقل برفکند خوانچه صبوح
عقل است هیچ هیچ مگو تا برافکند.
خوانشان خوانچه خورشید سزد
که بهمت همه عیسی هنرند.
خاصگان بر سر خوان کرمش دم نزنند
زآن اَباها که بر این خوانچه دنیا بینند.
بمگس راندنش نمی ارزد.
تا خوانچه زر دیدی بر چرخ سیه کاسه
بی خوانچه سپید آید میخواره بصبح اندر.
خوانچه کن و چمانه کش خوانچه زر چه میبری ؟
زآن خوانچه زرفشان برافروز.
خوانچه زر زآسمان آمد برون.
وگر چون عیسی از خورشید سازم خوانچه زرین
پر طاوس فردوسی کند بر خوان مگس رانی.
- خوانچه فلک ؛ کنایه از خورشید انوراست. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).
- خوانچه کردن ؛ خوان پهن کردن. بساط آراستن :
بسفر سفره گزین خوانچه مخواه
مرد خوان باش غم خانه مخور.
خاقانی.
زین دو نان فلک از خوانچه دو نان بینندتا نبینم که دهان از پی خور بگشایند.
خاقانی.
و ترتیبه ان یؤتی بمائدة نحاس یسمونها خونجه و یحمل علیها طبق نحاس. ( از سفرنامه ابن بطوطه ).بنیاد عقل برفکند خوانچه صبوح
عقل است هیچ هیچ مگو تا برافکند.
خاقانی.
- خوانچه خورشید ؛ طبق خورشید. قرص خورشید : خوانشان خوانچه خورشید سزد
که بهمت همه عیسی هنرند.
خاقانی.
- خوانچه دنیا ؛ طبق جهان. کنایه از دنیاست : خاصگان بر سر خوان کرمش دم نزنند
زآن اَباها که بر این خوانچه دنیا بینند.
خاقانی
چرب و شیرین خوانچه دنیابمگس راندنش نمی ارزد.
خاقانی.
- خوانچه زر ؛ آفتاب. ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ) : تا خوانچه زر دیدی بر چرخ سیه کاسه
بی خوانچه سپید آید میخواره بصبح اندر.
خاقانی.
منتظری که از فلک خوانچه زر برآیدت خوانچه کن و چمانه کش خوانچه زر چه میبری ؟
خاقانی.
چون روز رسد که روزن چشم زآن خوانچه زرفشان برافروز.
خاقانی.
شاهد روز از نهان آمد برون خوانچه زر زآسمان آمد برون.
خاقانی.
- خوانچه زرین ؛ کنایه از آفتاب عالم تاب. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). خوانچه زر : وگر چون عیسی از خورشید سازم خوانچه زرین
پر طاوس فردوسی کند بر خوان مگس رانی.
خاقانی.
- خوانچه سپهر ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب و خورشید انور است. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).- خوانچه فلک ؛ کنایه از خورشید انوراست. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).
- خوانچه کردن ؛ خوان پهن کردن. بساط آراستن :
خوانچه . [ خوا / خا چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) خوان کوچک . سفره ٔ کوچک . (ناظم الاطباء). || طبق چوبی است اعم از آنکه مدور باشد و در آن غله را از خاشاک پاک سازندیا طولانی پایه که در آن بزرگان طعام چاشت را گذارند و خورند. اولی را خوانچه ٔ طبقی و دومی را خوانچه ٔ دیوانی گویند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). خوان طبق مانندی مربعمستطیل که از چوب و یا فلز سازند. (ناظم الاطباء). میز کوتاه پایه که در آن ظروف شیرینی و جهیز عروسی و غیره نهند. (یادداشت بخط مؤلف ) :
بسفر سفره گزین خوانچه مخواه
مرد خوان باش غم خانه مخور.
زین دو نان فلک از خوانچه دو نان بینند
تا نبینم که دهان از پی خور بگشایند.
و ترتیبه ان یؤتی بمائدة نحاس یسمونها خونجه و یحمل علیها طبق نحاس . (از سفرنامه ٔ ابن بطوطه ).
بنیاد عقل برفکند خوانچه ٔ صبوح
عقل است هیچ هیچ مگو تا برافکند.
- خوانچه ٔ خورشید ؛ طبق خورشید. قرص خورشید :
خوانشان خوانچه ٔ خورشید سزد
که بهمت همه عیسی هنرند.
- خوانچه ٔ دنیا ؛ طبق جهان . کنایه از دنیاست :
خاصگان بر سر خوان کرمش دم نزنند
زآن اَباها که بر این خوانچه ٔ دنیا بینند.
چرب و شیرین خوانچه ٔ دنیا
بمگس راندنش نمی ارزد.
- خوانچه ٔ زر ؛ آفتاب . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) :
تا خوانچه ٔ زر دیدی بر چرخ سیه کاسه
بی خوانچه سپید آید میخواره بصبح اندر.
منتظری که از فلک خوانچه ٔ زر برآیدت
خوانچه کن و چمانه کش خوانچه ٔ زر چه میبری ؟
چون روز رسد که روزن چشم
زآن خوانچه ٔ زرفشان برافروز.
شاهد روز از نهان آمد برون
خوانچه ٔ زر زآسمان آمد برون .
- خوانچه ٔ زرین ؛ کنایه از آفتاب عالم تاب . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خوانچه ٔ زر :
وگر چون عیسی از خورشید سازم خوانچه ٔ زرین
پر طاوس فردوسی کند بر خوان مگس رانی .
- خوانچه ٔ سپهر ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب و خورشید انور است . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
- خوانچه ٔ فلک ؛ کنایه از خورشید انوراست . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
- خوانچه کردن ؛ خوان پهن کردن . بساط آراستن :
خوانچه کن باده کش چو خاقانی
یاد شه گیر در صفای صبوح .
رو فلک خوانچه کن ز همت می
زَاختران خواه نز خم خمار.
خوانچه کن سنت مغان می را
وز بلورین رکاب می بگسار.
سیم کش بحر کش ز کشتی زر
خوان مکن خوانچه کن مسلم صبح .
زآن میی کآتش زند در خوانچه ٔ زنبور چرخ
خوانچه کرده وآب حیوان در میان انگیخته .
- خوانچه ٔ گردون ؛ کنایه از فلک است :
ای خوانچه ٔ گردون که نوالت همه زهر است
نانت ز چه شیرین و تو چون تلخ ابایی ؟
بسفر سفره گزین خوانچه مخواه
مرد خوان باش غم خانه مخور.
خاقانی .
زین دو نان فلک از خوانچه دو نان بینند
تا نبینم که دهان از پی خور بگشایند.
خاقانی .
و ترتیبه ان یؤتی بمائدة نحاس یسمونها خونجه و یحمل علیها طبق نحاس . (از سفرنامه ٔ ابن بطوطه ).
بنیاد عقل برفکند خوانچه ٔ صبوح
عقل است هیچ هیچ مگو تا برافکند.
خاقانی .
- خوانچه ٔ خورشید ؛ طبق خورشید. قرص خورشید :
خوانشان خوانچه ٔ خورشید سزد
که بهمت همه عیسی هنرند.
خاقانی .
- خوانچه ٔ دنیا ؛ طبق جهان . کنایه از دنیاست :
خاصگان بر سر خوان کرمش دم نزنند
زآن اَباها که بر این خوانچه ٔ دنیا بینند.
خاقانی
چرب و شیرین خوانچه ٔ دنیا
بمگس راندنش نمی ارزد.
خاقانی .
- خوانچه ٔ زر ؛ آفتاب . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) :
تا خوانچه ٔ زر دیدی بر چرخ سیه کاسه
بی خوانچه سپید آید میخواره بصبح اندر.
خاقانی .
منتظری که از فلک خوانچه ٔ زر برآیدت
خوانچه کن و چمانه کش خوانچه ٔ زر چه میبری ؟
خاقانی .
چون روز رسد که روزن چشم
زآن خوانچه ٔ زرفشان برافروز.
خاقانی .
شاهد روز از نهان آمد برون
خوانچه ٔ زر زآسمان آمد برون .
خاقانی .
- خوانچه ٔ زرین ؛ کنایه از آفتاب عالم تاب . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خوانچه ٔ زر :
وگر چون عیسی از خورشید سازم خوانچه ٔ زرین
پر طاوس فردوسی کند بر خوان مگس رانی .
خاقانی .
- خوانچه ٔ سپهر ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب و خورشید انور است . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
- خوانچه ٔ فلک ؛ کنایه از خورشید انوراست . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
- خوانچه کردن ؛ خوان پهن کردن . بساط آراستن :
خوانچه کن باده کش چو خاقانی
یاد شه گیر در صفای صبوح .
خاقانی .
رو فلک خوانچه کن ز همت می
زَاختران خواه نز خم خمار.
خاقانی .
خوانچه کن سنت مغان می را
وز بلورین رکاب می بگسار.
خاقانی .
سیم کش بحر کش ز کشتی زر
خوان مکن خوانچه کن مسلم صبح .
خاقانی .
زآن میی کآتش زند در خوانچه ٔ زنبور چرخ
خوانچه کرده وآب حیوان در میان انگیخته .
خاقانی .
- خوانچه ٔ گردون ؛ کنایه از فلک است :
ای خوانچه ٔ گردون که نوالت همه زهر است
نانت ز چه شیرین و تو چون تلخ ابایی ؟
خاقانی .
فرهنگ عمید
طبق چوبی یا فلزی چهارگوش که در آن میوه، شیرینی، یا چیزی دیگر گذاشته و بر روی سر از جایی به جای دیگر می برند.
دانشنامه عمومی
خوانچه، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان درگز در استان خراسان رضوی ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان تکاب قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۵۶ نفر (۱۶خانوار) بوده است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان تکاب قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۵۶ نفر (۱۶خانوار) بوده است.
wiki: خوانچه
کلمات دیگر: