کلمه جو
صفحه اصلی

پرهیزیدن

فارسی به انگلیسی

shun

فرهنگ فارسی

پرهیزکردن، دوری جستن، خودداری ازکاری یاچیزی
( مصدر ) ۱- پرهیز کردن ۲- حفظ کردن نگاهداشتن . ۳- پارسایی کردن پرهیز کاری کردن تقوی جستن تورع .
پرهیز کردن دور شدن

فرهنگ معین

(پَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - دوری جُستن . ۲ - حفظ کردن . ۳ - پارسایی کردن . ۴ - ترسیدن ، بیم داشتن .

لغت نامه دهخدا

پرهیزیدن. [ پ َ دَ ] ( مص ) پرهیز کردن. دور شدن. دوری کردن. دوری جستن. اجتناب. تجنب. مجانبت. تحرّز. احتراز. حَذَر کردن. تحذیر. خودداری کردن. اِتقاء. امساک. اشاحه. مَأن :
بجنگ آنگهی شو که دشمن ز جنگ
بپرهیزد و سست گردَدْش چنگ.
فردوسی.
که از تست جان و تنم پر ز مهر
چه پرهیزی از من تو ای خوب چهر.
فردوسی.
از ایشان مپرهیز و تن پیش دار
که آمد گه کینه و کارزار.
فردوسی.
تو از من مپرهیز و خیز ایدر آی
که ما را دگرگونه گشته ست رای.
فردوسی.
بپرهیز از آن مرد ناسودمند
که خیزد ازو درد و رنج و گزند.
فردوسی.
بپرهیز از این رزم و آویختن
به بیداد برخیره خون ریختن.
فردوسی.
ز نیکی مپرهیز هرگز به رنج
مکن شادمان دل به بیداد و گنج.
فردوسی.
کسی کو نپرهیزد از خشم ما
همی بگذرد تیز بر چشم ما...
فردوسی.
که اویست جاوید و ما برگذر
تو از آز پرهیز و انده مخور.
فردوسی.
چه پرهیزی از تیزچنگ اژدها
که گر زاهنی زو نیابی رها.
فردوسی.
کسی کو بپرهیزد از بدکنش
نیالاید اندر بدیها تنش.
فردوسی.
بپرهیز از این جنگ و پیش من آی
نمانم که باشی زمانی بپای.
فردوسی.
بپرهیزو خون بزرگان مریز
که نفرین بود بر تو تا رستخیز.
فردوسی.
بپرهیز تا بد نگردَدْت نام
که بدنام گیتی نبیند بکام.
فردوسی.
سدیگر که بر بد توانا بود
بپرهیزد و ویژه دانا بود.
فردوسی.
اگر بد بود گردش آسمان
بپرهیز بیشی نگیرد زمان.
فردوسی.
بپرهیز و تن را بیزدان سپار
بگیتی جز از تخم نیکی مکار.
فردوسی.
کسی کز مرگ نندیشد نه از کشتن بپرهیزد
ز بیم و هیبت شمشیر او بر اسب خون میزد.
فرخی.
ز دشمن کی حذر جوید هنرجوی
ز دریا کی بپرهیزد گهرجوی.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
و از هرچه نکوهیده تر از آن دور شود وبپرهیزد. ( تاریخ بیهقی ).
مشو در ره تنگ هرگز سوار
ز دزدان بپرهیز در رهگذار.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
تلاتوف آن کسی را گویند که خویشتن را از پلید پاک ندارد و نپرهیزد. ( لغت نامه اسدی نخجوانی ).

پرهیزیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پرهیز کردن . دور شدن . دوری کردن . دوری جستن . اجتناب . تجنب . مجانبت . تحرّز. احتراز. حَذَر کردن . تحذیر. خودداری کردن . اِتقاء. امساک . اشاحه . مَأن :
بجنگ آنگهی شو که دشمن ز جنگ
بپرهیزد و سست گردَدْش چنگ .

فردوسی .


که از تست جان و تنم پر ز مهر
چه پرهیزی از من تو ای خوب چهر.

فردوسی .


از ایشان مپرهیز و تن پیش دار
که آمد گه کینه و کارزار.

فردوسی .


تو از من مپرهیز و خیز ایدر آی
که ما را دگرگونه گشته ست رای .

فردوسی .


بپرهیز از آن مرد ناسودمند
که خیزد ازو درد و رنج و گزند.

فردوسی .


بپرهیز از این رزم و آویختن
به بیداد برخیره خون ریختن .

فردوسی .


ز نیکی مپرهیز هرگز به رنج
مکن شادمان دل به بیداد و گنج .

فردوسی .


کسی کو نپرهیزد از خشم ما
همی بگذرد تیز بر چشم ما...

فردوسی .


که اویست جاوید و ما برگذر
تو از آز پرهیز و انده مخور.

فردوسی .


چه پرهیزی از تیزچنگ اژدها
که گر زاهنی زو نیابی رها.

فردوسی .


کسی کو بپرهیزد از بدکنش
نیالاید اندر بدیها تنش .

فردوسی .


بپرهیز از این جنگ و پیش من آی
نمانم که باشی زمانی بپای .

فردوسی .


بپرهیزو خون بزرگان مریز
که نفرین بود بر تو تا رستخیز.

فردوسی .


بپرهیز تا بد نگردَدْت نام
که بدنام گیتی نبیند بکام .

فردوسی .


سدیگر که بر بد توانا بود
بپرهیزد و ویژه دانا بود.

فردوسی .


اگر بد بود گردش آسمان
بپرهیز بیشی نگیرد زمان .

فردوسی .


بپرهیز و تن را بیزدان سپار
بگیتی جز از تخم نیکی مکار.

فردوسی .


کسی کز مرگ نندیشد نه از کشتن بپرهیزد
ز بیم و هیبت شمشیر او بر اسب خون میزد.

فرخی .


ز دشمن کی حذر جوید هنرجوی
ز دریا کی بپرهیزد گهرجوی .

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


و از هرچه نکوهیده تر از آن دور شود وبپرهیزد. (تاریخ بیهقی ).
مشو در ره تنگ هرگز سوار
ز دزدان بپرهیز در رهگذار.

اسدی (گرشاسب نامه ).


تلاتوف آن کسی را گویند که خویشتن را از پلید پاک ندارد و نپرهیزد. (لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ).
به بیوسی چو گربه چند کنم
زانکه چون سگ ز بد نپرهیزد.

انوری .


تو و من گمرهیست زو پرهیز
در من و تو به ابلهی ماویز.

مولوی .


چو اندر نیستانی آتش زدی
ز شیران بپرهیز اگر بخردی .

سعدی .


پرهیزم از آن عسل که با شهد آمیخت
بگریزم از آن مگس که بر مار نشست .

(از تاریخ گیلان مرعشی ).


|| تقوی جستن . پارسائی کردن .اتّقاء. تقیه . بازایستادن از حرام . تَورّع . || حفظ کردن . نگاهبانی کردن . نگاه داشتن :
مکن یاوه نام و نشان مرا
بپرهیز جان و روان مرا.

شمسی (یوسف و زلیخا).


که این بنده را اندر آن قعر چاه
بپرهیز و از آب دارش نگاه .

شمسی (یوسف و زلیخا).


بپرهیز ز اهریمن بیرهم
همی داردست از بدی کوتهم .

شمسی (یوسف و زلیخا).



فرهنگ عمید

خودداری کردن از کاری یا چیزی، پرهیز کردن، دوری جستن.

پیشنهاد کاربران

بپرهیز


کلمات دیگر: