کلمه جو
صفحه اصلی

برافتادن


مترادف برافتادن : از میان رفتن، نابود شدن، نابود گشتن، نیست شدن، ورافتادن ، ملغا، منسوخ گشتن، منسوخ شدن، متروک شدن ، قلع وقمع شدن، منقرض شدن، انقراض یافتن، ازمد افتادن، دمده شدن

متضاد برافتادن : روآمدن، متداول شدن، رایج گشتن، باب شدن، مد

فرهنگ فارسی

از میان رفتن، نابودشدن، ازمدافتادن
( مصدر ) از میان رفتناز بین رفتننابود گشتن . ۲- ور افتادن از مد افتادن .

فرهنگ معین

(بَ. اُ دَ ) (مص ل . ) از میان رفتن ، از بین رفتن .

لغت نامه دهخدا

برافتادن. [ ب َ اُ دَ ] ( مص مرکب ) افتادن :
وان قطره باران که برافتد بگل سرخ
چون اشک عروس است برافتاده برخسار.
منوچهری.
رجوع به افتادن شود. || نابود گشتن. ( غیاث اللغات ) ( بهار عجم ) ( آنندراج ). ورافتادن. هلاک شدن. منقرض شدن. قلع و قمع شدن. مستأصل شدن : آلتونتاشیان همه ذلیل شدند و برافتادند. ( تاریخ بیهقی ). سیمجوریان برافتادند و کار سپاهسالاری بر امیر محمود قرار گرفت.( تاریخ بیهقی ). پس از بر افتادن آل برمک و... ( تاریخ بیهقی ). و گرفتم که من برافتادم ولایتی بدین بزرگی که سلطان دارد چون نگاه تواند داشت. ( تاریخ بیهقی ).
عجم را زان دعا کسری برافتاد
کلاه از تارک کسری درافتاد.
نظامی.
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات
با دردکشان هرکه درافتاد برافتاد.
حافظ.
اگر ما تدارک قصه خود با ایشان نکنیم و فرصت غنیمت نشمریم هلاک شویم و برافتیم. ( تاریخ قم ).
|| منسوخ شدن. متروک شدن :
تظلم برآورد و فریاد خواند
که شفقت برافتاد و رحمت نماند.
سعدی.
و خراج بکلی خلل پذیرد و برافتد و شهر خراب گردد. ( تاریخ قم ).
دو کس را بهم سازگاری نماند
محبت برافتاد و یاری نماند.
باقر کاشی ( آنندراج ).
|| دور شدن. ( غیاث اللغات ) ( بهار عجم ). بری شدن. یکسو شدن. به ترک گفتن. برطرف شدن. ( ناظم الاطباء ) :
هر زن که بچنگ او در افتد
بدخو شود و ز خو برافتد.
نظامی.
|| دست دادن. ( یادداشت مؤلف ): ما را گریه برافتاد.

فرهنگ عمید

۱. از میان رفتن، نابود شدن.
۲. از مد افتادن.

پیشنهاد کاربران

انقراض


کلمات دیگر: