رندیدن
فارسی به انگلیسی
to grate
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ( رندید رندد خواهد رندید برند رندنده رندیده ) ۱ - تراشیدن چوب و فلز رنده کردن . ۲ - جلا دادن صیقل دادن . ۳ - هموار کردن برابر ساختن .
فرهنگ معین
(رَ دَ ) (مص م . ) ۱ - تراش دادن ، تراشیدن . ۲ - صیقل دادن . ۳ - صاف و هموار کردن .
لغت نامه دهخدا
رندیدن. [ رَ دی دَ ] ( مص ) ( از: رند + یدن ) تراشیدن. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رنده کردن. ( ناظم الاطباء ). با رنده چوب و جز آن را تراشیدن و صاف و هموار کردن. به رنده زدودن و جلا دادن و صیقل کردن چوب و امثال آن. رجوع به رند و رنده شود. || شخودن. خراشیدن :
قلم را رنده دیوان نسازی
دل و جان ضعیفان را نرندی.
جگر خویش اگر نرندد به.
خصم گو روز و شب جگر می رند.
ای روح صفاتت اهرمن بند
وی نوک سنانت آسمان رند.
خون جگرم بر رخ چون می نچکد هر دم
چون دلبر عیارم شوخی است جگررندی.
زآنکه بر دل نقش تقلید است بند
رو به آب چشم بندش را برند.
هر ساعتکی سینه به منقار برندند [ کبکان ]
چون جزع پر سینه و چون بُسَّد منقار.
باد بهاری اگر بر تو گل افشان کند
جز به سر آستین جای مروب و مرند.
قلم را رنده دیوان نسازی
دل و جان ضعیفان را نرندی.
سوزنی.
مرد عاقل به ناخن هذیان جگر خویش اگر نرندد به.
انوری.
روزگارت بسر بخواهد بردخصم گو روز و شب جگر می رند.
انوری.
- آسمان رند ؛ آسمان خراش. آنچه آسمان را بخراشد. خراشنده آسمان : ای روح صفاتت اهرمن بند
وی نوک سنانت آسمان رند.
خاقانی.
- جگررند ؛ جگرخراش. آنکه جگر را بخراشد و مجروح کند : خون جگرم بر رخ چون می نچکد هر دم
چون دلبر عیارم شوخی است جگررندی.
ابن یمین.
|| حک کردن. محو کردن. زدودن.از بین بردن : محک ؛ آنچه نوشته بدان برندند. ( السامی فی الاسامی ).زآنکه بر دل نقش تقلید است بند
رو به آب چشم بندش را برند.
مولوی.
|| خاریدن. خارانیدن : هر ساعتکی سینه به منقار برندند [ کبکان ]
چون جزع پر سینه و چون بُسَّد منقار.
منوچهری.
|| بمجاز، روفتن. روبیدن. رفت و روب و تمیز کردن : باد بهاری اگر بر تو گل افشان کند
جز به سر آستین جای مروب و مرند.
سوزنی.
|| رُستن. ( برهان قاطع ). رُستن و روییدن. ( ناظم الاطباء ). || خرامیدن به نازو تبختر. ( برهان قاطع ). خرامیدن. ( آنندراج ).فرهنگ عمید
۱. رنده کردن، رنده زدن.
۲. تراشیدن، تراشیدن چوب یا چیز دیگر برای صاف و هموار کردن آن.
۳. [قدیمی] خراشیدن: مرد عاقل به ناخن هذیان / جگر خویش اگر نرندد بِه (انوری: ۷۱۳ ).
۲. تراشیدن، تراشیدن چوب یا چیز دیگر برای صاف و هموار کردن آن.
۳. [قدیمی] خراشیدن: مرد عاقل به ناخن هذیان / جگر خویش اگر نرندد بِه (انوری: ۷۱۳ ).
پیشنهاد کاربران
تراشیدن
کلمات دیگر: