کلمه جو
صفحه اصلی

بران


مترادف بران : برا، برنده، تیز

متضاد بران : کند

فارسی به انگلیسی

poignant, cutting, trenchant, keen, sharp, pungent

cutting, trenchant


keen, sharp, trenchant


مترادف و متضاد

sharp (صفت)
تند، زننده، نوک تیز، نوک دار، حاد، تیز، زیرک، باکله، بران، هشیار

trenchant (صفت)
قطعی، تیز، سخت، قاطع، برنده، نافذ، بران

برا، برنده، تیز ≠ کند


فرهنگ فارسی

( صفت ) برنده قاطع برا .
برنده یا در حال بریدن .

فرهنگ معین

(بُ رّ ) (ص . ) دارای خاصیت یا توانایی بریدن .

لغت نامه دهخدا

بران. [ ب َ ] ( نف ) صفت بیان حالت از بردن. در حال بردن. رجوع به بردن شود.

بران. [ ب َ] ( پسوند ) مزید مؤخر امکنه است از قبیل : بلم بران. ملبران. خابران. شابران. طابران. ( یادداشت مؤلف ).

بران. [ ب ُرْ را ] ( نف ) تیز و برّنده. قطعکننده. بُرّا. ( آنندراج ). قاطع. برنده. سخت برنده. حاد. صارم. باتک. بتار: سیف خضام ؛ شمشیر بران. حربة حذباء؛ بسیار بران که زخم را فراخ کند. ( منتهی الارب ) :
شنیدم که باشد زبان سخن
چو الماس بران و تیغ کهن.
ابوشکور.
چه چیز است آن رونده تیر خسرو
چه چیز است آن بلالک تیغ بران
یکی اندر دهان حق زبانست
یکی اندر دهان مرگ دندان.
عنصری.
یکی پران تر از صرصر یکی بران تر از خنجر
سیم شیرین تر از شکّر چهارم تلخ چون دفلی.
منوچهری.
فرمانهای ایشان چون شمشیر بران است. ( تاریخ بیهقی ).
غارت بحر آمده ست غایت جودش چنانک
آفت بیشه شده ست تیشه بران او.
خاقانی.
ز آسمان کآن کبودکیمختی است
تیغ برانْش را قراب رساد.
خاقانی.
چون باران تیغهای بران میرسانیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
سپر نفکند شیر غران ز چنگ
نیندیشد از تیغ بران پلنگ.
سعدی.
تیغهای کشیده بران و پیکانهای آبدار چون باران. ( ترجمه محاسن اصفهان ).
بی دلان گرچه بدشنام ندانند گریز
خنجر تجربه بران تر از این میباید.
شانی تکلو ( از آنندراج ).
- امثال :
حق شمشیر بران است .
رجوع به برا شود.

بران. [ ب ُ ] ( نف ) بُرنده. || ( ق ) در حال بریدن. || ( اِمص ) عمل ِ بریدن.
- بله بران ؛ در تداول ، گفتگوی دوخانواده عروس و داماد در قطع و فصل شرایط زناشوئی.
- چله بران ؛مهمانی بمناسبت گرمابه رفتن زن زائو پس از چهل روز از زادن.

بران . [ ب َ ] (نف ) صفت بیان حالت از بردن . در حال بردن . رجوع به بردن شود.


بران . [ ب َ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه است از قبیل : بلم بران . ملبران . خابران . شابران . طابران . (یادداشت مؤلف ).


بران . [ ب ُ ] (نف ) بُرنده . || (ق ) در حال بریدن . || (اِمص ) عمل ِ بریدن .
- بله بران ؛ در تداول ، گفتگوی دوخانواده ٔ عروس و داماد در قطع و فصل شرایط زناشوئی .
- چله بران ؛مهمانی بمناسبت گرمابه رفتن زن زائو پس از چهل روز از زادن .


بران . [ ب ُرْ را ] (نف ) تیز و برّنده . قطعکننده . بُرّا. (آنندراج ). قاطع. برنده . سخت برنده . حاد. صارم . باتک . بتار: سیف خضام ؛ شمشیر بران . حربة حذباء؛ بسیار بران که زخم را فراخ کند. (منتهی الارب ) :
شنیدم که باشد زبان سخن
چو الماس بران و تیغ کهن .

ابوشکور.


چه چیز است آن رونده تیر خسرو
چه چیز است آن بلالک تیغ بران
یکی اندر دهان حق زبانست
یکی اندر دهان مرگ دندان .

عنصری .


یکی پران تر از صرصر یکی بران تر از خنجر
سیم شیرین تر از شکّر چهارم تلخ چون دفلی .

منوچهری .


فرمانهای ایشان چون شمشیر بران است . (تاریخ بیهقی ).
غارت بحر آمده ست غایت جودش چنانک
آفت بیشه شده ست تیشه ٔ بران او.

خاقانی .


ز آسمان کآن کبودکیمختی است
تیغ برانْش را قراب رساد.

خاقانی .


چون باران تیغهای بران میرسانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
سپر نفکند شیر غران ز چنگ
نیندیشد از تیغ بران پلنگ .

سعدی .


تیغهای کشیده ٔ بران و پیکانهای آبدار چون باران . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
بی دلان گرچه بدشنام ندانند گریز
خنجر تجربه بران تر از این میباید.

شانی تکلو (از آنندراج ).


- امثال :
حق شمشیر بران است .
رجوع به برا شود.

فرهنگ عمید

برنده، تیز.

دانشنامه عمومی

بران، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان سردشت استان آذربایجان غربی ایران.
این روستا در دهستان بریاجی قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۱۱۴نفر (۲۲ خانوار) بوده است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: berun
طاری: berun
طامه ای: borun
طرقی: berân / berâm
کشه ای: berâm
نطنزی: barun


گویش مازنی

/beraan/ بران – بتاز

بران – بتاز


پیشنهاد کاربران

بران در کردی یعنی قوچ یا گوسفند نر بالغ


کلمات دیگر: