(بَ دِ )(ص مف . ) پنبة زده شده ، حلاجی شده .
بخیده
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
بخیده. [ب َ دَ / دِ ] ( ن مف ) پشم و پنبه زده و حلاجی کرده شده.( برهان قاطع ). پنبه و پشم زده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). پنبه و پشم برزده و از هم جدا گشته. ( غیاث اللغات ) ( از شرفنامه منیری ). پنبه و پشم واکرده. ( فرهنگ رشیدی ). محلوج و حلاجی کرده شده. پنبه بخیده و پشم بخیده ؛ پنبه و پشم حلاجی شده. ( ناظم الاطباء ) :
همه دشت فرش است برهم فکنده
همه کوه پشم است برهم بخیده.
همه دشت فرش است برهم فکنده
همه کوه پشم است برهم بخیده.
نزاری قهستانی.
فرهنگ عمید
حلاجی شده، پشم یا پنبۀ زده شده: همه دشت فرش است برهم فکنده / همه کوه پشم است برهم بخیده (نزاری: مجمع الفرس: بخیده ).
کلمات دیگر: