( صفت ) منسوب به خواف از مردم خواف .
از عالمان لغت بود و او راست نظم جواهر اللغه زمخشری .
از عالمان لغت بود و او راست نظم جواهر اللغه زمخشری .
خوافی . [ خوا / خا ] (اِخ ) از عالمان لغت بود و او راست نظم جواهراللغة زمخشری . (یادداشت بخط مؤلف ).
خوافی . [ خوا / خا ] (ص نسبی ) منسوب به خواف .
خوافی . [ خ َ ] (ع اِ) پرهای بال مرغ که چون بالها را منضم گرداندپنهان شوند، یا چهار پری که بعد از مناکب قرار دارد، یا هفت پری که بعد از هفت پر مقدمات وجود دارد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) : همه شب در ستره خوافی ظلمت قطع فیافی آن مسافت می کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || ج ِ خافیه .شاخه های بزرگ ، و آن را در لغت اهل حجاز عواهن می گویند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خوافی . [ خ َ/ خوا / خا ] (ص نسبی ) منسوب به خواف که ناحیه ٔ کثیرالقری و با خضارت و نضارت از نیشابور و مهد طلوع جمعی از علما و محدثین بوده است . (از انساب سمعانی ).