کلمه جو
صفحه اصلی

جنبانیدن

مترادف و متضاد

wriggle (فعل)
طفره زدن، لولیدن، لول خوردن، جنبانیدن، کرموار تکان دادن، حرکت کرموار کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) جنباند خواهد جنباند بجنبان جنباننده جنبانده ) حرکت دادن تکان دادن .

فرهنگ معین

(جُ دَ ) (مص م . ) نک جنباندن .

لغت نامه دهخدا

جنبانیدن. [ جُم ْ دَ ] ( مص ) جنباندن.
- دست جنبانیدن ؛ عجله کردن.
- سر جنبانیدن ؛ بعلامت انکار یا یأس سر حرکت دادن. بعلامت تصدیق سر حرکت دادن از خلف به قدام. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به جنباندن شود.


کلمات دیگر: