ده یک
فارسی به انگلیسی
one-tenth, tithe
tithe
فارسی به عربی
عاشرا , عشر
مترادف و متضاد
عشر، ده یک، عشریه، عشر دهنده
عشر، ده یک، عشریه
فرهنگ فارسی
۱ - یک جزو از ده جزو چیزی یک دهم عشر . ۲ - نوعی مالیات یا عوارضی که باملاک و اراضی تعلق میگرفت عشریه .
لغت نامه دهخدا
ده یک. [ دَه ْ ی ِ ] ( اِ مرکب ) عشاره. عشر. معاشر. ( منتهی الارب ). عشیر. یک قسمت از ده قسمت. عشریه. یک دهم. یک از ده. از ده یکی. یک بخش از ده بخش چیزی. ( یادداشت مؤلف ). یک حصه از ده حصه. ( ناظم الاطباء )( از آنندراج ). معشار. ( ترجمان القرآن ) :
ز ده یک درم می رسیدی به گنج
نبودی جز این تا سه سال ایچ رنج.
قباد آمد و ده یک آورد راه.
ز باژ آنچه کم بودیا بیش از این.
که ده ماله از ده یکش بست شاید.
نبینی که ده یک دهان خراج
به دهلیز درویش دزدند باج.
ملک باج و ده یک چرا می خورد.
- امثال :
دو ده نیم بهتراز یک ده یک است ؛ چون به نفع قلیل قناعت ورزی بیشتر حاصل کنی. ( یادداشت مؤلف ).
- ده یک ستان ؛ ده یک گیرنده. آنکه ده یک چیزی را می گیرد. ( ناظم الاطباء ). عشار.
- || زکوة گیرنده. ( ناظم الاطباء ).
- ده یک کردن ؛ از ده حصه نه حصه را بردن و یک حصه باقی گذاشتن. ( ناظم الاطباء ).
- به مرتبه اعشار بردن. ( ناظم الاطباء ).
- ده یک گرفتن ؛ عشر از مال کسی ستاندن ؛ عشر. عشور. تعشیر؛ ده یک گرفتن از اموال کسی. ( منتهی الارب ).
- ده یک گیر ؛ عشار. ده یک ستان. ( یادداشت مؤلف ).
- ده یک گیرنده ؛ ده یک ستان. عاشر. عشار. مأکس. ( منتهی الارب ). رجوع به ترکیب ده یک ستان شود.
ز ده یک درم می رسیدی به گنج
نبودی جز این تا سه سال ایچ رنج.
فردوسی.
سه یک بود تا چاریک بهر شاه قباد آمد و ده یک آورد راه.
فردوسی.
ز ده یک که من بستدم پیش از این ز باژ آنچه کم بودیا بیش از این.
فردوسی.
چو غرواشه ریشی به سرخی و چندان که ده ماله از ده یکش بست شاید.
لبیبی.
گفتند ما را اجازه ده تا اینجا باشیم... ترا ده یک دهیم. ( قصص الانبیاء ص 50 ).نبینی که ده یک دهان خراج
به دهلیز درویش دزدند باج.
نظامی.
چو دشمن خر روستانیی بردملک باج و ده یک چرا می خورد.
سعدی.
از پیشکش که به درگاه محلی آوردند ده یک بازیافت و فیمابین مشارالیه و پیشکش نویس قسمت می شود. ( تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 14 ). آنچه هرکس پیشکش نماید و از آنچه به انعام داده شود یک بار یافت و از جمله ده یک دوده یک در وجه مشرف مقرر است. ( تذکرةالملوک ص 14 ). از ده یک انعام و ده نیم پیشکش نیزرسوم دارد. ( تذکرةالملوک ص 16 ).- امثال :
دو ده نیم بهتراز یک ده یک است ؛ چون به نفع قلیل قناعت ورزی بیشتر حاصل کنی. ( یادداشت مؤلف ).
- ده یک ستان ؛ ده یک گیرنده. آنکه ده یک چیزی را می گیرد. ( ناظم الاطباء ). عشار.
- || زکوة گیرنده. ( ناظم الاطباء ).
- ده یک کردن ؛ از ده حصه نه حصه را بردن و یک حصه باقی گذاشتن. ( ناظم الاطباء ).
- به مرتبه اعشار بردن. ( ناظم الاطباء ).
- ده یک گرفتن ؛ عشر از مال کسی ستاندن ؛ عشر. عشور. تعشیر؛ ده یک گرفتن از اموال کسی. ( منتهی الارب ).
- ده یک گیر ؛ عشار. ده یک ستان. ( یادداشت مؤلف ).
- ده یک گیرنده ؛ ده یک ستان. عاشر. عشار. مأکس. ( منتهی الارب ). رجوع به ترکیب ده یک ستان شود.
فرهنگ عمید
یک جزء از ده جزء چیزی، یک دهم، عشر، ده یوده.
کلمات دیگر: