کلمه جو
صفحه اصلی

نیوشه

فارسی به انگلیسی

wiretap

فرهنگ فارسی

ازفعل نیوشیدن، گوش فرادادن، بسخن کسی گوش کردن
( اسم ) ۱ - گوش فرا داشتن بسخن دیگران از پس دیوار از پس پرده و غیره : استراق سمع : (( چو بنشیند زمی معنبر خوشه گوید کایدون نماند جای نیوشه . ) ) (( در فکند سرخ مل بر طل دو گوشه روشن گردد جهان ز گوشه بگوشه ... ) ) ( منوچهری . د. چا. ۲ ) ۱۳۵ : ۱ - ترقب ترصد مراقبت : (( همه نیوشه خواجه بنیکویی و بصلح است همه نیوش. نادان بجنگ و فتنه و غوغا است . ) ) ( رودکی . لفا اق. ۳ ) ۲۱۷ - مثل سایر ( بهار در حاشیه های مخطوط خود بر نسخ. لغت فرس اسدی ) : (( حزما علی ظهر العصا این سخن نیوشه گشت و قصیر اسب براند و از میان سپاه بیرون رفت و گفت : اظل ما تجری به العصا . و این نیز مثل گشت . ) )

فرهنگ معین

(نِ ش ) (حامص . ) دزدیده به گفتگوی دیگران گوش دادن .

لغت نامه دهخدا

نیوشه. [ ش َ / ش ِ] ( اِمص ) گوش بازی کردن. ( لغت فرس اسدی ). گوش فراداشتن. ( صحاح الفرس ) ( نسخه ای از لغت فرس ). گوش فراداشتن سخن نهانی را. ( اوبهی ). نیوش. گوش دادن سخن باشد. ( نسخه ای از لغت فرس اسدی ). نیوشه آن باشد که چون دو کس با هم سخن کنند شخصی دیگر از پس دیوار یا پرده گوش فرادارد تا آن سخنان شنیده به آنکه نباید بگوید برساند و فتنه انگیزد و آن را به عربی استراق سمع گویند. ( انجمن آرا ) ( از جهانگیری ) ( از برهان ) ( از آنندراج ). در نسخه سروری به معنی مطلق گوش داشتن به حدیثی خواه برای فتنه انگیزی خواه برای مصلحت. ( از رشیدی ).
- نیوشه کردن ؛ گوش فراداشتن شنیدن را. ( یادداشت مؤلف ) : به بام برشدم و روی بدان جانب آوردم و نیوشه کردم هیچ آواز نشنیدم که بر گذشتن او دلیل باشد. ( چهار مقاله ).
|| مجازاً، تمایل.میل. ( یادداشت مؤلف ). ترقب. ترصد. مراقبت. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی بعدی شود :
همه نیوشه خواجه به نیکی و صلح است
همه نیوشه نادان به فتنه و غوغاست .
رودکی.
|| گوش فراداشتن. مترصد ماندن :
چو بنشیند ز می معنبرجوشه
گوید کایدون نماند جای نیوشه.
منوچهری.
|| گریستن به گلو. ( لغت فرس اسدی ). خوش و نرم نرم گریستن. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). گریستن نرم نرم در گلو. ( اوبهی ). خروش باشد که از گریستن خیزدنرم نرم. ( لغت فرس اسدی ، نسخه ای دیگر ). گریه در گلو.( رشیدی ). در فرهنگ نعمةاﷲ گویا سکسکه را اراده کرده است که از گریه بسیار زاید و شعر شاکر بخاری را شاهد آورده است. ( از یادداشت مؤلف ). شاید به معنی کلمه ای که امروز زنان «بغض » گویند و آن گرفتگی باشد در گلو که در اول گریه پدید آید چون از گریه خودداری کنند و گریه را به حبس کنند. در بیت شاکر بخاری ، تشنجی که در گلو پدید آید پس از گریستن بسیار. سکسکه. ( ازیادداشتهای مؤلف ) :
چو کوشیدم که حال خود بگویم
زبانم برنگردد از نیوشه .
شاکر بخاری.
اشک باریدش و نیوشه گرفت
باز بفزود گفته های دراز.
طاهر فضل.
مرا امروز توبه سود دارد
چنان چون دردمندان رانیوشه.
؟ ( از یادداشت مؤلف ).
|| مثل سایر. ( یادداشت بهار بر نسخه ای از لغت فرس از فرهنگ فارسی معین ) : حزماً علی ظهر العصا، این سخن نیوشه گشت و قیصر اسب براند و از میان سپاه بیرون رفت و گفت اظل ماتجری به العصا و این نیز مثل گشت. ( تاریخ بلعمی ج 1 ص 815 از فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

۱. گوش فرادادن به سخن کسی.
۲. دزدیده به گفتگوی دیگران گوش دادن، استراق سمع.
۳. آهسته گریستن.
۴. به صورتی که در گلو گرفتگی ایجاد شود.

پیشنهاد کاربران

نیوشه: شنیدنی، آنچه شنیده شده، زبانزد، جایگزین مثل وضرب المثل

نام یک ستاره

نیوشه : برابرنهاده مثل تازی ونیز درچم ومعنای ترپند که آن هم برابرومترادف مثلست وچون نیوشه ها یا ( امثال ) برگرفته ازداستانهای کوتاه و گزین واگویه هایا ( حکم ) هستندکه پندآموز واندرزآمیز هستند، نیوشه ها، ترپندهم نامیده شوندیعنی سخنان پندآمیزهمیشه تازه که کهنه وفراموش نگردندمانندشعرترکه حافظ به چامه هاوسروده های خویش گوید! - >بنگریدبه گُزین واگویه


کلمات دیگر: