کلمه جو
صفحه اصلی

تفجر

فرهنگ معین

(تَ فَ جُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - روان شدن . ۲ - دمیدن صبح . ۳ - جوانمردی کردن .

لغت نامه دهخدا

تفجر. [ ت َ ف َج ْ ج ُ ] ( ع مص ) روشن شدن صبح. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || روان شدن آب. ( تاج المصادر بیهقی )( زوزنی ) ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). روان گشتن آب. || جوانمردی نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تُفَجِّرَ: بجوشانی - روان کنی (از مصدر تفجیر در زمین به معنای شکافتن زمین به منظور بیرون کردن آبهای آن است)
معنی تَفْجُرَ: تا بجوشانی - تا روان کنی
ریشه کلمه:
فجر (۲۴ بار)

«فُجُور و تَفْجِیْر» به معنای شکافتن است اعم از شکافتن زمین به وسیله چشمه ها، و یا شکافتن افق به وسیله نور صبحگاهان، (البته تفجیر مبالغه بیشتری نسبت به فجور را می رساند).
«فُجُور» از مادّه «فجر» چنان که قبلاً هم اشاره کرده ایم، به معنای شکافتن وسیع است، و از آنجا که سپیده صبح، پرده شب را می شکافد به آن «فجر» گفته شده. و نیز از آنجا که ارتکاب گناهان، پرده دیانت را می شکافد به آن «فجور» اطلاق شده. البته، منظور از «فجور» در سوره «شمس»، همان اسباب و عوامل و طرق آن است.
شکافتن. «فَجَرَ الْقَناةَ: شَقَّهُ» بعضی قید وسعت را به آن اضافه کرده‏اند . گفتند: هرگز به تو ایمان نیاوریم تا از این سرزمین برای ما چشمه‏ای بشکافی. فجر و تفجیر هر دو متعدی‏اند و تفعیل برای مبالغه است . میان آن دو باغ نهری شکافتیم و جاری کردیم. صبح را از آن فجر گویند که شب را می‏شکافد (مفردات) . و نماز صبح را بخوان که نماز صبح مشهود است «فجر» در آیه به معنی صبح است خواه به معنی فاعل باشد (شکافنده شب) و خواه به معنی مفعول باشد (شکافته شده). گناه را به قول راغب از آن فجور گویند که پرده دیانت را پاره می‏کند عامل آن فاجر است . جمع آن در قرآن فجر و فجار است . . تفجّر و انفجار: شکافته شدن . . . به قرینه . به نظر می‏آید که شکافته شدن دریاها به وسیله حرارت و تبخیر خواهد بود رجوع شود به «سجر».


کلمات دیگر: