کلمه جو
صفحه اصلی

بزمان

فرهنگ فارسی

۱-( اسم ) میل و خواهش.۲- مست و اندوهگین مخمور و بی دماغ .
در زمان در ساعت .

لغت نامه دهخدا

بزمان. [ ب َ / ب ُ ] ( اِ ) میل. خواهش. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) مخمور و بیدماغ. ( آنندراج ). مست و اندوهگین. ( ناظم الاطباء ). مخمور. غمگین ، و قیل با باء و زای فارسی یعنی پژمان. ( از شرفنامه منیری ) :
کدام روز بمستی گذاره خواهم کرد
کسی که او ببهار چنین بود بزمان.
حکیم ازرقی ( ازآنندراج ).
و رجوع به پژمان شود.

بزمان. [ ] ( اِخ ) ( کوه... ) در مشرق بم و نرماشیر است. ( یادداشت بخط دهخدا ).

بزمان. [ ] ( اِخ ) طایفه ای از طوایف بلوچستان مرکزی به ناحیه بمپور. این طایفه مرکب از 40 خانوار است که در کوه بزمان سکونت دارند. مذهبشان شیعه است و فقیرو بی بضاعت هستند. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 99 ).

بزمان. [ ب ِزَ ] ( ق مرکب ) ( از: ب + زمان ) درزمان. فی الفور. درساعت. دردم. فوراً. ( یادداشت بخط دهخدا ) :
خبر شنید که شیری براه دید کسی
ز جنگ روی بدان صید کرد هم بزمان.
فرخی.
ساقی طرفه که گر دست بزلفش ببری
دست و انگشت تو پرحلقه شود هم بزمان.
فرخی.
صفی که خواجه بدو رو نهاد روز نبرد
تهی شود ز سوار و پیاده هم بزمان.
فرخی.
گویی تو از قیاس که گر برکشد کسی
یک کوزه آب ازو بزمان تیره گون شود.
لبیبی یا عنصری.

بزمان . [ ] (اِخ ) (کوه ...) در مشرق بم و نرماشیر است . (یادداشت بخط دهخدا).


بزمان . [ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف بلوچستان مرکزی به ناحیه ٔ بمپور. این طایفه مرکب از 40 خانوار است که در کوه بزمان سکونت دارند. مذهبشان شیعه است و فقیرو بی بضاعت هستند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 99).


بزمان . [ ب َ / ب ُ ] (اِ) میل . خواهش . (ناظم الاطباء). || (ص ) مخمور و بیدماغ . (آنندراج ). مست و اندوهگین . (ناظم الاطباء). مخمور. غمگین ، و قیل با باء و زای فارسی یعنی پژمان . (از شرفنامه ٔ منیری ) :
کدام روز بمستی گذاره خواهم کرد
کسی که او ببهار چنین بود بزمان .

حکیم ازرقی (ازآنندراج ).


و رجوع به پژمان شود.

بزمان . [ ب ِزَ ] (ق مرکب ) (از: ب + زمان ) درزمان . فی الفور. درساعت . دردم . فوراً. (یادداشت بخط دهخدا) :
خبر شنید که شیری براه دید کسی
ز جنگ روی بدان صید کرد هم بزمان .

فرخی .


ساقی طرفه که گر دست بزلفش ببری
دست و انگشت تو پرحلقه شود هم بزمان .

فرخی .


صفی که خواجه بدو رو نهاد روز نبرد
تهی شود ز سوار و پیاده هم بزمان .

فرخی .


گویی تو از قیاس که گر برکشد کسی
یک کوزه آب ازو بزمان تیره گون شود.

لبیبی یا عنصری .



فرهنگ عمید

۱. میل و خواهش.
۲. (صفت ) مست.
۳. (صفت ) اندوهگین، پژمان.

دانشنامه عمومی

بَزمان یکی از شهرهای استان سیستان و بلوچستان ایران است.بزمان در ۹۰ کیلومتری شمال غرب ایرانشهر واقع است. بزمان یکی از باسابقه ترین شهرهای استان سیستان و بلوچستان می باشد که تنها سابقه بخشی ۱۱۰ ساله دارد. بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۴٬۰۰۲نفربوده است.
منابع اطلاعات جدول: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی به نقل از: فرهنگ جغرافیایی آبادیها، نیز فرهنگ جغرافیایی ایران؛ و fallingrain و ریسمون
اطلس گیتاشناسی استان های ایران، تهران: مؤسسهٔ گیتاشناسی، ۱۳۸۳ خورشیدی، ص۱۳۰.
نام شهردار
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این مکان ۵٬۱۹۲ نفر (۱٬۳۵۵ خانوار) بوده است.
کوه آتشفشانی نیمه فعال بزمان در فاصله ۴۰ کیلومتری شمال غرب بزمان قرار دارد.
منطقه بزمان در یک دهه گذشته جنگل های پردرخت و دشت هایی پر از گل نرگس داشت.

پیشنهاد کاربران

بزمان نام شهری در شمال غرب ایرانشهر است وجه تسمیه آن هم به معنای جای متراکم است بز یعنی متراکم مان یعنی دارد شدن به زبان بلوچی بزمان یعنی وارد شدن به جای متراکم چون شمال شرق و جنوب و همچنین شرق آن دشت بوده و راه ها هم از همین مسیر بوده و وقتی اینجا دارد میشدند میگفتند به جای متراکمی وارد شدند یا همان بزمان

بزمان با فتح ب ، کلمه ای مرکب از بز مان می باشد . در زمانهای قدیم و هم اکنون ، شهر بزمان دارای آبها و چشمه ها و قنات فراوان با خاکی بسیار حاصلخیز بوده و هست که وجود شرایط مناسب آب و هوا موجب رشد انواع گیاهان درختان و درختچه ها شده ، که حتی گذر از بینشان به سختی میسر بوده است ، تراکم روییدنیها در لهجه بزمانی ( بز ) گفته میشود . ( مان ) به معنی وارد شدن ، جا کردن ، مانند ، مابین دو چیز ، احاطه کردن ، و ریسه کردن دانه های تسبیح در نخ یا مان کشیدن ، بکار رفته است ، بدین سبب وجه تسمیه بزمان ، به معنی جایی پر تراکم از دار و درخت هست . مانند بز پیران ، به معنی جایی پر از درخت پیر ، ، مانند بز جری به معنی جایی پر از بوته های جور وا جور .


کلمات دیگر: