کلمه جو
صفحه اصلی

بسدک

فارسی به انگلیسی

sheaf


لغت نامه دهخدا

بسدک. [ ب َ س َ ] ( اِ ) دسته گندم و جو درو کرده باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). دسته گندم و جو درو کرده بسته. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ). دسته جو و گندم دروده باشد. ( سروری ). دسته جو و گندم.( رشیدی ). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 273 شود.

بسدک. [ ب َ دَ ] ( اِ ) دارویی است که آن را اکلیل الملک خوانند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). گیاهی است که آن را بَسیَه نیز گویند و اکلیل الملک هم خوانندش. ( شرفنامه منیری ). گیاهی دوایی که اکلیل الملک نیز گویند. ( ناظم الاطباء ).

بسدک . [ ب َ دَ ] (اِ) دارویی است که آن را اکلیل الملک خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گیاهی است که آن را بَسیَه نیز گویند و اکلیل الملک هم خوانندش . (شرفنامه ٔ منیری ). گیاهی دوایی که اکلیل الملک نیز گویند. (ناظم الاطباء).


بسدک . [ ب َ س َ ] (اِ) دسته ٔ گندم و جو درو کرده باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). دسته ٔ گندم و جو درو کرده ٔ بسته . (انجمن آرا) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). دسته جو و گندم دروده باشد. (سروری ). دسته ٔ جو و گندم .(رشیدی ). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 273 شود.


فرهنگ عمید

= اکلیل الملک
دستۀ گندم یا جو دروشده، بسک.

اکلیل‌الملک#NAME?


دستۀ گندم یا جو دروشده؛ بسک.



کلمات دیگر: