کلمه جو
صفحه اصلی

سکره

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - کاسه گلی . ۲ - پیاله ایست که مقداری معین جا بگیرد سکرجه .
شکر

فرهنگ معین

(سُ رَ یا رِ ) (اِ. ) [ معر. ] = اسکوره . اسکره . اسکرچه . سکرچه . سکرجه : ۱ - کاسة گلی . ۲ - پیاله ای است که مقداری معین جا بگیرد.

لغت نامه دهخدا

سکرة. [ س َ ک ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث سَکِر. (منتهی الارب ).


سکره. [ س ُک ْ ک ُ رَ / رِ / س ُک ْ ک َ رَ / رِ] ( اِ ) کاسه ای را گویند که از گل ساخته باشند. ( برهان ). کاسه گلی که خرد باشد و اسکره نیز آمده. ( غیاث ). کاسه گلی و آن را اسکوره نیز گویند :
ز نقشبند خمیر تو مایه می یابد
خم سکره به رنگ مصوران بهار.
اثیرالدین اخسیکتی ( دیوان ص 138 ).
|| در کتب طبی پیاله ای است که مقدار معین میگیرد و بنابراین در اوزان و مکائیل مذکور میشود و سکوره و اسکره نیز گویند. ( رشیدی ). کاسه را گویند و آن پیاله ای است که از گل سازند و مقدار معین در آن جای گیرد بنابراین در اوزان و مکائیل مذکور میشود و آن را اسکوره و اسکره نیز گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) : بگیرند فلوس خیار شنبر و مویز دانه بیرون کرده از هریکی سه استار و اندر چهار سکره آب بپزند تا به نیمه بازآید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). متاعی خسیس است که آن را قدری و قیمتی و بقابی نباشد چون... و سکره و قدح. ( تفسیر ابوالفتوح ). به منقار زمین بکاوید دو سکره پدید آمد یکی زرین پرکنجد و یکی سیمین پرگلاب. ( تذکرة الاولیاء عطار )...و با دو چشم چون دو سکره خون عظیم هراسی درو پدید آمد. ( تذکرة الاولیاء عطار ).
آن دمی کو سخن از سکره مرغول کند
از خجالت ز تن سکره بگشاید خوی.
سیف اسفرنگ.
بود شهری بس عظیم و مه ولی
قدر اوقدر سکره بیش نی.
مولوی.

سکره. [ س ُک ْ ک َ رَ ]( ع اِ ) شکر ( و آن اخص از سکر است ). ( منتهی الارب ).

سکره . [ س ُک ْ ک َ رَ ](ع اِ) شکر (و آن اخص از سکر است ). (منتهی الارب ).


سکره . [ س ُک ْ ک ُ رَ / رِ / س ُک ْ ک َ رَ / رِ] (اِ) کاسه ای را گویند که از گل ساخته باشند. (برهان ). کاسه ٔ گلی که خرد باشد و اسکره نیز آمده . (غیاث ). کاسه ٔ گلی و آن را اسکوره نیز گویند :
ز نقشبند خمیر تو مایه می یابد
خم سکره به رنگ مصوران بهار.

اثیرالدین اخسیکتی (دیوان ص 138).


|| در کتب طبی پیاله ای است که مقدار معین میگیرد و بنابراین در اوزان و مکائیل مذکور میشود و سکوره و اسکره نیز گویند. (رشیدی ). کاسه را گویند و آن پیاله ای است که از گل سازند و مقدار معین در آن جای گیرد بنابراین در اوزان و مکائیل مذکور میشود و آن را اسکوره و اسکره نیز گویند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : بگیرند فلوس خیار شنبر و مویز دانه بیرون کرده از هریکی سه استار و اندر چهار سکره آب بپزند تا به نیمه بازآید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). متاعی خسیس است که آن را قدری و قیمتی و بقابی نباشد چون ... و سکره و قدح . (تفسیر ابوالفتوح ). به منقار زمین بکاوید دو سکره پدید آمد یکی زرین پرکنجد و یکی سیمین پرگلاب . (تذکرة الاولیاء عطار) ...و با دو چشم چون دو سکره ٔ خون عظیم هراسی درو پدید آمد. (تذکرة الاولیاء عطار).
آن دمی کو سخن از سکره ٔ مرغول کند
از خجالت ز تن سکره بگشاید خوی .

سیف اسفرنگ .


بود شهری بس عظیم و مه ولی
قدر اوقدر سکره بیش نی .

مولوی .



سکرة. [ س َ رَ ] (ع اِمص ) ضلالت و گمراهی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). مستی . (آنندراج ). || شدت موت و غشی آن است . (آنندراج ). فیخه . ثقوة.فواق . (زمخشری ). سختی مرگ . (دهار). سختی و سرگردانی و مشقت و منه سکرة الموت . ج ، سکرات . (مهذب الاسماء).سکرة الموت . شدت موت و غشی آن است . (منتهی الارب ).
- سکرة الهم ؛ شدت غم . (منتهی الارب ).


سکرة. [ س َ ک َ رَ ] (ع ص ) دانه ٔ تلخ که با گندم آمیزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).


فرهنگ عمید

ظرفی که در آن خوردنی بریزند، کاسه یا پیاله سفالی، کاسه، پیاله.

دانشنامه عمومی

سکره (به عربی: سکرة) یکی از شهرهای جمهوری تونس است که در استان اریانه قرار دارد، جمعیت این شهر براساس سرشماری سال ۲۰۰۴ بالغ بر ۸۹۱۵۱ نفر می باشد، این شهر عبارت است از یک منطقه مسکونی که در ناحیه شمالی شهر تونس پایتخت کشور تونس قرار دارد و در فاصله ۶ کیلومتری از وسط پایتخت واقع شده است.
فهرست شهرهای تونس

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سَکْرَةُ: مستی (مراد از سکره و مستی موت ، حال نزع و جان مشغول به خودش است ، نه میفهمد چه میگوید و نه میفهمد اطرافیانش در بارهاش چه میگویند )
ریشه کلمه:
سکر (۷ بار)

«سَکر» (بر وزن مکر) در اصل به معنای مسدود کردن راه آب است و «سِکر» (بر وزن فکر) به معنای محل مسدود آمده، و «سُکْر» از آنجا که در حال مستی، گویی سدی میان انسان و عقلش ایجاد می شود، به آن «سُکر» (بر وزن شکر) گفته شده است.


کلمات دیگر: