کلمه جو
صفحه اصلی

پناهیدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) در حمایت کسی در آمدن زنهار خواستن پناه بردن پناه گرفتن پناه جستن .

لغت نامه دهخدا

پناهیدن. [ پ َ دَ ] ( مص ) پناه بردن. پناه کردن. اندخسیدن. پناه جستن. عوذ.لوذ. التجاء. ملتجی شدن. حمایت خواستن :
به یزدان پناهد بروز نبرد
نخواهد بجنگ اندرون آب سرد.
فردوسی.
به یزدان پناهید ازو جست بخت
بدان تا بیاراید آن نو درخت.
فردوسی.
شما تیغها را همه برکشید
به یزدان پناهید و دشمن کشید.
فردوسی.
به یزدان پناه و به یزدان گرای
که اویست بر نیکوئی رهنمای.
فردوسی.
به یزدان پناهید کو بد پناه
نماینده راه گم کرده راه.
فردوسی.
بدو گفت مؤبد به یزدان پناه
چو رفتی دلت را بشوی از گناه.
فردوسی
بگفتی که ای دادخواهندگان
به یزدان پناهید از بندگان.
فردوسی.
ز گیتی به یزدان پناهید و بس
که دارنده اویست و فریادرس.
فردوسی.
همین است رای و همین است راه
به یزدان گرای و به یزدان پناه.
فردوسی.
به یزدان گرای و به یزدان پناه
بر اندازه رو هر چه خواهی بخواه.
فردوسی.
ز هر بد به دادار گیهان پناه
که او راست بر نیک و بد دستگاه.
فردوسی.
دگر ها فروشم بزر و بسیم
بقیصر پناهم نپیچم ز بیم.
فردوسی.
سواران دوده همه برنشاند
به یزدان پناهید و نامش بخواند.
فردوسی.
چو بشنید از او آن سخن خوشنواز
به یزدان پناهید و بردش نماز.
فردوسی.
نماند برین خاک جاوید کس
ز هر بد به یزدان پناهید و بس.
فردوسی.
بپیچید بر خویشتن بیژنا
به یزدان پناهید ز اهریمنا.
فردوسی.
چو اسفندیار آن شگفتی بدید
به یزدان پناهید و دم در کشید.
فردوسی.
بدید آن بد و نیک بازار اوی
به یزدان پناهید در کار اوی.
فردوسی.
بدین سایه رز پناهد همی
سه جام می لعل خواهد همی.
فردوسی.
جوانی دژم ره زده بر در است
که گوئی بچهر از تو نیکوتر است
ز گیتی بدین در پناهد همی
سه جام می لعل خواهد همی.
اسدی ( گرشاسبنامه نسخه خطی مؤلف ص 18 ).
دل شیر جنگی برآورد شور
به یزدان پناهید و زو خواست زور.
اسدی ( گرشاسبنامه نسخه خطی مؤلف ص 212 ).

پناهیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پناه بردن . پناه کردن . اندخسیدن . پناه جستن . عوذ.لوذ. التجاء. ملتجی شدن . حمایت خواستن :
به یزدان پناهد بروز نبرد
نخواهد بجنگ اندرون آب سرد.

فردوسی .


به یزدان پناهید ازو جست بخت
بدان تا بیاراید آن نو درخت .

فردوسی .


شما تیغها را همه برکشید
به یزدان پناهید و دشمن کشید.

فردوسی .


به یزدان پناه و به یزدان گرای
که اویست بر نیکوئی رهنمای .

فردوسی .


به یزدان پناهید کو بد پناه
نماینده ٔ راه گم کرده راه .

فردوسی .


بدو گفت مؤبد به یزدان پناه
چو رفتی دلت را بشوی از گناه .

فردوسی


بگفتی که ای دادخواهندگان
به یزدان پناهید از بندگان .

فردوسی .


ز گیتی به یزدان پناهید و بس
که دارنده اویست و فریادرس .

فردوسی .


همین است رای و همین است راه
به یزدان گرای و به یزدان پناه .

فردوسی .


به یزدان گرای و به یزدان پناه
بر اندازه رو هر چه خواهی بخواه .

فردوسی .


ز هر بد به دادار گیهان پناه
که او راست بر نیک و بد دستگاه .

فردوسی .


دگر ها فروشم بزر و بسیم
بقیصر پناهم نپیچم ز بیم .

فردوسی .


سواران دوده همه برنشاند
به یزدان پناهید و نامش بخواند.

فردوسی .


چو بشنید از او آن سخن خوشنواز
به یزدان پناهید و بردش نماز.

فردوسی .


نماند برین خاک جاوید کس
ز هر بد به یزدان پناهید و بس .

فردوسی .


بپیچید بر خویشتن بیژنا
به یزدان پناهید ز اهریمنا.

فردوسی .


چو اسفندیار آن شگفتی بدید
به یزدان پناهید و دم در کشید.

فردوسی .


بدید آن بد و نیک بازار اوی
به یزدان پناهید در کار اوی .

فردوسی .


بدین سایه ٔ رز پناهد همی
سه جام می لعل خواهد همی .

فردوسی .


جوانی دژم ره زده بر در است
که گوئی بچهر از تو نیکوتر است
ز گیتی بدین در پناهد همی
سه جام می لعل خواهد همی .

اسدی (گرشاسبنامه نسخه ٔ خطی مؤلف ص 18).


دل شیر جنگی برآورد شور
به یزدان پناهید و زو خواست زور.

اسدی (گرشاسبنامه نسخه ٔ خطی مؤلف ص 212).


مران ویژگان را همانجا بماند
به یزدان پناهید و باره براند.

اسدی .


ز بیم فلک در ملک می پناهم
ز ترس تبر در گیا میگریزم .

خاقانی .


دست در دامن عنایت ازلی زد و بدو پناهید. (ترجمه ٔتاریخ یمینی نسخه ٔ خطی مؤلف ص 268).
در که پناهیم توئی بی نظیر
در که گریزیم توئی دستگیر.

نظامی .


داورخان بجوار تفلیس پناهید. (جهانگشای جوینی ).
ز رقیب دیوسیرت بخدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را.

حافظ.


الفزع ؛ بترسیدن و واپناهیدن . (تاج المصادر بیهقی ).

فرهنگ عمید

۱. پناه بردن، پناهنده شدن: بر که پناهیم تویی بی نظیر / در که گریزیم تویی دستگیر (نظامی۱: ۷ )، بدید از بد و نیک آزار اوی / به یزدان پناهید در کار اوی (فردوسی: ۲/۲۰۷ )، از آن کسی که شان خواند از جای خویش / به یزدان پناهید و رفتند پیش (فردوسی: ۵/۵۰۶ ).
۲. زنهار خواستن.

پیشنهاد کاربران

پناهیدن:
به یزدان پناهید و ز او جُست بخت
بدان، تا بیاراید آن نو درخت
دکتر کزازی در مورد این واژه می نویسد:<<پناهیدن مصدری است برساخته ( جعلی ) که از "پناه" ساخته شده است، در معنی پناه بردن و پناه جستن. این فعل در شاهنامه به گستردگی به کار رفته است. >>
دکتر کزازی واژه ی " ریختار" را در نوشته های خود به جای " فرمول " formule بکار برده است.
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۳٠۱. 》


کلمات دیگر: